سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

تقویم روز

سه شنبه 8 فروردين 1402
    8 رمضان 1444
      Tuesday 28 Mar 2023

        بیشترین مخاطب

        کانال تلگرام شعرناب

        بنویس تا زنده بمانی ،هر که نوشت پادشاه می شود. فکری احمدی زاده(ملحق)

        سه شنبه ۸ فروردين

        درحوالیِ مرگ

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۱ ۰۶:۰۵ شماره ثبت ۱۱۷۲۴۳
          بازدید : ۳۷   |    نظرات : ۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        درحوالیِ مرگ
        درحوالیِ مرگ ،
        یکی از جنسِ پَری پرسید ازمن :
        تو چه کردی ،
        دراین دفترِ شصت برگ ؟
         
        مکث کردم ،
        خجالت میکشیدم ،
        ازخود ، از او، از مرگ
         
        حتی ازآنهمه ریخته به زمین ،
        خزان زده برگ
         
        گفتم دنیای من بود ، بسانِ موتورسیکلت
        روحی ، نیمه غریبه پشتِ فرمان ،
        منهم ، نشسته بر تَرک
         
        گاهی هوس میکردم ،
        برَوَم بسوی کرمان
        برای دیدنِ اَرگ
        گهگاه خطایی ،
        قلقلکم میداد تا غش کنم ازخنده و گاهی ،
        هوس میکردم ، تمامِ معصیت ها را کنم تَرک
         
        گاهی هوس میکردم با ابلیس ،
        به تقابلی ، کنم جنگ
         
        گاهی میرفتم به خلسه ای عجیب و آنچنانی ،
        انگار کشیده ام یه بست بنگ
         
        گاهی دچارمیشدم ز سوی دیگران ،
        به چشیدنِ گلوله های تهمت ،
        میچکاندند به سویم ،
        ماشه و،
        پُر بود حوالی ام ،
        ازصدای گوشخراشِ بنگ بنگ
         
        گاهی من بودم و ابلیس و دلِ سنگ
        گاهی ناشُکر میشدم من ،
        به خود میگفتم بمیرم
        گاهی نزدیک به مرگ ،
        به حیاتم میزدم چنگ
         
        گاهی ، حالِ بدی داشت ،
        این جسمِ قُرُم دَنگ
        گاهی قلبم ،
        جلا می یافت با عشق
        گاهی ، بی محلی ام باعث میشد ،
        روحِ آینه وارم ،
        زنگار بگیرد و زند زنگ
        گاهی حتی به خودم سخت میگرفتم ،
        میزدم انگ
        گاهی می کُشتم ، افکارِ حشره وارِخودم را ،
        با اسپره ی وجدانی بیدار،
        همچو بنگ بنگ
         
        گاهی بیرنگ ،
        گاهی پُررنگ ،
        گاهی زیبا و چو پروانه پُر از رنگ
         
        گاهی دریای دلم بی موج و خاموش ،
        گاهی نارام و طوفانی ، پُر آژنگ
         
        گاهی انگیزه و نیّتِ قشنگم ،
        مرا تبدیل میکرد به دونده ،
        گاهی هم اراده ام سرخورده میشد ،
        پای رفتنش بود کاملاً  لَنگ
        گاهی باهوش ،
        گاهی هم منگ
        گاهی بر سکوی افتخار در اوج ،
        گاهی شرمنده میانِ شَطّی از ننگ
         
        واقعیتِ یکریزم این بود ، اما راستش ،
        دلم گشته ، برای ماورا تَنگ
         
        بهمن بیدقی 1401/10/17
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر
        ۲ شاعر این شعر را خوانده اند

        عباسعلی استکی(چشمه)

        ،

        بهمن بیدقی

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱ ۱۹:۱۹
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و شورانگیز بود
        در فراز و نشیب روزگار
        دستمریزاد خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱ ۲۳:۱۵
        با سلام و عرض ارادت استاد گرانقدر
        بزرگوارید
        از الطافتان متشکرم
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0