از مور، تا نور
یه چشمْ تنگِ حریص را ، دیدم که کار،
همچون مورچه میکرد
از شدتِ حرصِ به احتکار،
یکریز ورجه وورجه میکرد
شنیدم که میگفتند از شدتِ حرص ، درخواب ،
یکریز دندان قروچه میکرد
با آنهمه اموال ، ز بهرِ هرطعام ، بسنده ،
به یک کلوچه میکرد
حتی به صد تعجب ، بسنده ،
به یک آلوچه میکرد
همه مبهوت به او
اوکه به ظاهر وول میخورْد درفلاکت
واقعاً آنهمه پولها را ، چه میکرد ؟
شاید ، مخفی اش به بالش ،
یا که تُشَکچه میکرد
روزِ نو ،
ز روزِ فوت گشته ، قهقراتر
اگریکبارعقب ماندگی اش می افتاد پیش
همه میگفتند با خود :
او دراین جلو چه میکرد ؟
اگر میدیدنش در چلوکبابی
درخواستش نهایتاً آبِ کباب بود
اگر میدیدنش در صف
علامت سؤال میشدند مردم
او در صفِ چلو، چه میکرد ؟
نهایتاً خریدِ یک هلو کافی اش بود
اگر میدیدنش درکنارِ طحاف ،
علامت تعجب میشدند مردم
او ازبهرِخریدِ یک کیلو هلو چه میکرد ؟
یکرو که نبود ،
ولی با اینهمه اعمالِ بدِ دورو چه میکرد ؟
مردم همه خسته از کلامش
واقعاً گوشهایشان باید ،
با این مردِ غرغرو چه میکرد ؟
در این گیرودار زنش باردار شد
وقتِ وضع حمل ،
او بود که روبه موت شده بود
حالا باید با این هفت قلو چه میکرد ؟
همه دنیا درمقابلِ چشمانِ تنگ اش ،
پُر از وحشت شد
حالا باید با یه دنیایی ترسناک ،
همچون لولو چه میکرد ؟
یک شب در خواب ،
همه آینده ی زشتِ خویش را دید ،
مانندِ اسکروچ
صبح ،
حیران شد هرکه او را دید
او به احتسابِ عمر و،
به حالِ مرور چه میکرد ؟
پُر از غروری زیبا شد ،
بعد ازآن خواب
همه دیدند که چگونه زیر و رو شد
چه اتفاقی افتاده بود
به حالِ دست و دلبازی و خیراتی عظیم ،
بینِ مستمندان و یتیمان بود
عجبا او،
در اینهمه نور چه میکرد
بهمن بیدقی 1400/11/24