و در این لحظهُ این ساعت شب
پیش این باغچهُ این گل یاس
تو دوباره از من
می خواهی
که برایت، اولین لحظه ی دیدار تو را شرح دهم
و بلافاصله با چرخش انگشت اشاره گویی:
آی، حواست باشد
که مبادا، شرح این قصه ی عشقی، لحظه ای کم بشود
مثل روز اول، مثل بار اول
خط به خط ، جمله به جمله
همه را می گویی
و اگر احیانا، جمله ای کم بشود
روزگارِ تو سیاهُ همه ماتم بشود
بعد هم، مثل همیشه، هر بار
ساکتُ خیره به لبهای پر از قصه ی من
ساقه ی دست ظریفت را نهادی، زیر گلبرگ لبت.
بخدا اغراق نیست، گر که بگویم
تو شدی شاخه ای دیگر، از همین بوته ی یاس
چشم جانم، چشم عمرم، چشم خانوم
همه را می گویم
خط به خط، جمله به جمله، لحظه ای بی کم و کاست
ولی ای کاش تو میدانستی، شرح این قصه که تو می گویی
شرح این لحظه برایم هر بار، مثل روز اول، مثل بار اول
مثل آن لحظه عزیزستُ نو است.
من همیشه
در همین لحظه ی زیبا زندگی میکردم
شرح آن لحظه برای توُ، این باغچهُ،این گلها
کار اصلی من است، همه ی علتُ، اندیشهُ، هستی من است.
بگذریم
گفتنی ها که زیاد است ولی، حوصله ی گوش کم است
دل شب هم بیقرار استُ مُدام، در پیِ صبح می گردد.
پس بیا تا باز، از این دلِ شب
دست در دست، به آن شب برویم.
آه قربان دو چشمت بروم، این شب ها
چه عجیب حالُ هوایی دارند
مهر ماه بود
ماهِ خورشیدُ سپهر
ماه اندیشهُ، مهمانیُ، موسیقیُ، شعر
و ....
ایموجیها چه بامزه بودند..
درودتان..