برهوت
وقتی قایقش شکست و غرق شد ، در طوفان
امواج ، آن بیهوش شده را به معجزه ای ،
پرت اش کردند به ساحل ، درکنار و بَرِ حوت *
جزیره ، جزیره ای بود بَرَهوت
کام اش احساسِ ترشِ غریبی داشت ،
همچون قرقروت
بعدها فهمید که دراین برهوتِ بی آدم ،
رابینسون کروزوئه در برابرش شاه بود
که این ناکجاآباد ، از تمامیِ نقشه ها بود اُوت
اما او یه مثبت اندیش بود
یه بنده ی واقعیِ خدا
منطبق کرد خودش را با سرنوشت اش زود
به خود گفت وقتی با آمدنم به جزیره ،
خدا خوراکم را درکنارم گذاشته ،
پس من چه غم دارم با داشتن چنین خدای مهربان وخوب ؟
باید با کوششی هنگفت ،
ازاین مهلکه به یاریِ خدا جان بدر برد
یه حالِ خوشی در درونش خندید
روحیه اش ، او را به جاهای خوش و خوبی برد
خدا درآن هیچستان به سعیِ او به او روزی میرسانْد ،
او هم میخورد
عجیب است که او با داشتنِ خدا و نداشتنِ غیرِ خدا ،
ازهیچ چیزی نمی آزرد
درواقع حسِ تنها ماندن با فقط خدا را ،
قبل از مرگ تجربه میکرد
استرس برایش یه شوخی بود
چونکه ایمانش قوی بود
این را جزیره فهمید خیلی زود
ایمان ، چنان دراو تنیده شده بود ،
با هزاران تار و پود
که شیطان از به کفران کشیدنش خسته شد و،
سرش را ازخجالت انداخت زمین و رفت
آن مرد واقعاً قوی بود
او مدتهای مدیدی آنجا زیست
ذیلِ توجهاتِ خداوندِ صاحب جود
نشانه اش برای کشتی های عبورینِ احتمالی ،
فقط آتش بود و دود
ذیلِ توجهاتِ خداوندِ وَدود
کسی که فقط خدا را داشته باشد و بس
نه تنها ضرری نمی بیند ،
بلکه مالامال میشود از سود
برای همین بود که آن مرد ،
همیشه درکنارِ خدا خوش آسود
دراین چند ساله زندگی برایش سخت بود ،
درست ، خیلی هم سخت بود
اما ، خدا به او حواسش بود
به همه ی ما حواسش هست
ما توقعاتمان دیگر افسارگسیخته شده
همه بندگیمان دیگر عصیان زده شده
همه کافرانه گی هایمان کفران زده شده
اوهیچگاه خسته نشد ، ز ماهیِ نمکسود
او غم را که میدید ، همچون قلمبه ای چون توپ ،
آن را به طرفة العینی میکرد شوت
میدانی چقدر درآن جزیره گُل کرد ؟
بقدری که تمامِ نامرادی ها ،
تمامی به زیرِدستانِ چو جراحی ناخُبره ، کردند فُوت
مرگ هم از اومیترسید ، ازآن کُشنده ی مُوت
وقتی بعد ازسالها کشتی ای ، آتش او را دید ،
او زنده بود و زندگی اش را میکرد و،
پُر از روحیه بود ، او حتی نبود به حالتِ مُوت
*حوت = ماهی
بهمن بیدقی 1401/10/28