دندان گرفته جمجمه ی عرش: یاسِ مرگ
سیّاره ها به پنجه ی هر انعکاسِ مرگ
گفتم خدای خواب تو بیدار ، می شوی؟
گفتا بگیر صاعقه ام را ! به پاسِ مرگ
نور از سَرَم گذشت وُ غباری عبور کرد
هفت آسمان فشرده شد از اختلاسِ مرگ!
شبهای قدر نعره زنان در سَرَم شکافت↓
بارانِ درب وُ پنجره ها از هَراسِ مرگ
فوّاره از شکافِ سَرَم منفجر شد وُ
در رنگهای مختلفش رنگ ِ “خاصِ” مرگ↓
تا شهرِ درد ِ خاطره هایَم کرانه شد
همراهِ کودکی که رَوَد تا کلاسِ مرگ…
شاید که بند آمده گردابِ شومِ وهم
سیلاب ،جمع کرده جنون، در حواسِ مرگ
می بَست عُمرِ شیشه به رگبارِ تیر وُ سنگ
الماسِ خون، ترانه شود بر اساسِ مرگ
گرگینه از لباسِ همین ماه ، می تکانْد
هنگامِ عشقبازیِ ماه است وُ داسِ مرگ؟
از این نمونه تیغ ، فراوان چکانده بود
پوشیده گرگِ شهوتِ خونین: لباسِ مرگ
آتش ، اُمیدِ پوچ ، وَ بُرجی در آذرخش…
تا خودکشی کند شب ِ زجر از تِراس مرگ
دیدم مسیح را که عصایی سفید داشت
دیدم فرشتگان همه در التماسِ مرگ
زاییده دار : خوشه ی نوزادِ حق شناس
انگار ، فارغ است خدا از قیاسِ مرگ
بالا بیاورید شبی کهکشانِ زخم…
مست از سقوط ، هاله ی ذهنم مُماسِ مرگ
امشب سکوتِ سرخِ فلک را پُوکی زدم
در انتظارِ زنگِ خدا یا تماسِ مرگ…
فرشید افکاری دی ۱۴۰۱
مانند همیشه زیبا بود و در اوج
آفرین ها بر قلمت