جغد سَرا
به خرابه ای افتاد قدم ام
جغد سرایی بود
حس کردم که راهیِ عدم ام
میلرزید ، سرتا سرِ بدن ام
وقتی به خود آمدم که ،
دیدم با خودم در جدل ام
گفتم چه خوب شد که ،
دراین دنیای خرابه رهگذرم
وگرنه اگر برای این دنیای خرابه ،
جغد باشم ،
من میمانم و باقیِ عمرِ هدرم
درآن سرای روحانی ، امنیت موج میزند
که نیروی انتظامی اش خداست
دراین عبورگاهِ پُر از رهزن ، دائماً در خطرم
همان بِه ، که ویلانِ سبزه زار باشم
همان بِه ، که حس کنم همیشه ،
درمسافرت و دَدَرَم
دادار دودورِ جارچی ها ،
مخ ام را خورْد
باید بگریزم ازاین دنیای خراب و پُرازخرابه
باید کاری کنم که بگویند :
به هنرِعشق ورزیِ خدا ، هنرمندی قَدَرم
سگِ هاری بسویم هجوم آورْد
ز زمین سنگی برداشتم تا بزنمش و سگ ترسید
فریاد زدم اِی کُفران و کافرانه گی ، مَدَرَم !
مدارم شده به دُورِ محبوبم چرخیدن
خدا را خواندم ، که رهایم کند ازاین اوضاعِ اسفبار !
ازاینهمه واویلا ،
به محضِ التماسم به محضرِخداوندِ قَدَرم ،
فراری شد آن سگِ نفله
انگار حس کرد که درآنهمه استغاثه و بهم ریختگی ،
خدا پشتگرمیِ منست و من به پشتگرمیِ خدا
آماده ی مقابله با هجومِ دنیایی ام که ماورایم را نمیفهمد
درآن حال ، حس میکردم که ،
مابینِ رئوسِ مثلثِ خدا - من – دنیا ، یه وَتَرم
بهمن بیدقی 1400/12/4
بسیار زیبا و پر معنی است
موفق باشید