آن را که ندارد کمرِ خدمت و طاعت
باید برود از دَرِ این شهر به ساعت
آن را که نبینم به خدا زاهدِ عشقی
صد مرگ بر او گویم و صد بار شکایت
آن را که خبر از بَرِ یارم به من آورد
پاداشِ زلیخا دَهم از بارِ سلامت
چون دوست درآمد چه غم از دشمنِ بیمار؟
بر دشمنِ بد خوی زَنَم بارِ ملامت
معشوقِ ندارم همه عمرم به بطالت
عمرم به شقاوت ،همه جانم به اسارت
نی نی ،غلطی گفتم و من یار بدارم
روحش همه جان است و به جانش همه ساعت
یارم به خدا شیخِ اجل وصف او را گفت
نقّاش به بازار و بَرِ دکانِ صناعت
«گر نسخۀ روی تو به بازار برآرند
نقاش ببندد در دکان صناعت»
یارم به نظر آید و عقلم بستاند
جانم به در آید ببرد سرم که به غارت
جانم به سر آمد رُخِ آنی چو زرد شد؟
کردم بَرِ روحت به خدا صبر و قناعت
یارانِ زمینی حسدی بر دِلِ یارم
دارند شکایت بَرِ یارم به حسادت
یارم که نجیب ست و شکیب ست و ذکاوت
با آیۀ قرآن کند او مارا هدایت
شاعر:دانیال گودرزی(آنی)
از کتاب اشک های عرش صفحۀ22و23
🌱🌱
🌱🌱🌱🌱
🌺🌺🌺🌺میلاد حضرت فاطمه (ص) مبارک
🌱🌱🌱🌱
🌱🌱
🌱