آب زیپو (طنز)
معری سروده ام آبکی ،
آنهم آب زیپو
مادرِ حسن کچل ،
مثلِ هر روز،
چون عاشقِ سیب بود حسن کچل
سیبها را از اتاق و پله ها ، میچید تا درِ کوچه
تا که او دنبالِ یک کاری رَوَد ، اما نمیرفت
ز فرطِ تنبلی میگفت : کی میخواد اینهمه سیبو
میگفت حالش نیست رَوَم پائین ز پله
کی میخواهد برود اینهمه شیبو
هرروز تا لنگِ اذانِ ظهر خواب بود
مثلِ این چهارساله ،
کارش انگار شده بود غیرحضوری
دیده بودندش برای خریدِ چیپس و پفک
ماهی یکبار،
آنهم درحالیکه برسر داشت ایشان ، کلاه شاپو
اما هیچکس ندیده بود کاری کند
همچو دولتمردان در دولتیِ دولتِ دوستدارِ آب زیپو
وقتی می خوابید ،
همه درها را کامل کیپ میکرد
بیچاره مادر،
چگونه میگشود ، اینهمه درهای کیپو ؟
بچه ی تنبلش رفتارش همیشه ریپ میزد
روانشناس ها مستأصل شدند ،
دیگر با اینهمه روزهای تعطیل
اینهمه روزهای غیرحضوری
چه برای مدرسه و چه برای کار،
معالجه نمیشد
مثلِ ماشینی یخ و سرمازده دائم ریپ میزد
حتی مکانیک ها ،
ناتوان شدند رفع کنند اینهمه ریپو
چند دقیقه ای هم که ،
در شبانه روز بیدار بود
ول نمیکرد ،
دودِ پُر اسانسِ پیپو
خلاصه ،
یه هیچ و پوچ بود ،
دراین دنیای آزمون
مادرش شرمگین ز فرزندی که ،
هیچ مایه ای نداشت
بهتر بود از اول ،
نامش را میگذاشت : آب زیپو
مادر،
خجالت میکشید وقتیکه میدید ،
اینهمه رفتار چیپو
بی چاره ،
بر کُت اش هیچوقت ،
پُر ندید جیبو
بهمن بیدقی 1401/10/13
بسیار زیبا و جالب بود