خیمه
مدتی بود که شادی رفته بود ، ز بینِ خیمه
غم خیمه زده بود ، به خیمه
زن و بچه هایی که بودند اینجا
همه با ضجّه گفتند : ایمان را دیدید که چگونه ،
نمودند قیمه قیمه ؟
کفرِ ناخلف ، لحظه به لحظه
سنگدل که بود ، دلش سنگ تر می گشت
هتک حرمت ها نمود و آتشی افکند به خیمه
آنچه تاریخ گفته که ، تمامِ غم نیست
زآنهمه هست تنها یه شِمّه
ببخشید اِی هنر !
ببخشید اِی حضورِ خوشِ ایمان !
ببخشید که حقِ مطلب را ادا نکردیم ،
ای بانوی معصوم ، ای بانوی ترمه !
همچوکِشتِ آبی ، ایمان ، رشد نموده با اشک
ولی بسیارمواقع ، از اشکِ زیاد ، اشکش خشکیده
انگارکه محصولاتِ اینهمه عبادت ، دِیمه
بازی نیست ، اینهمه سوزاندنِ یکریزِ ایمان
چرا خوشحالند کافران ز زجرِ ایمان ،
مگه گِیمه ؟
افکارم نشسته ، زیرِ تابشِ یکریزِ خورشید
دراین صحرایی که ، داغِ داغه ازغم
یه سوار، گفته که خود را میرسانَد
مدتی هست که به شوقش ،
در راهِ رسیدنش ،
بی پلک زدن به انتظارم
قرارست که غم محو شود ز اینجا
قرارست که در اینجا ،
شادی زند خیمه
بهمن بیدقی 1401/8/8
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در وصف انتظار