لبخندی رضایتمند
ماه با دهانی چَپَکی ، لبخند میزد
فرشته ی خدا راست راسَکی ، لبخند میزد
هنوزم که هنوزه مکر، داشت ترفند میزد
خدا مکرش را باطل کرد
خدا شوری به آنهمه بلندیِ چونان الوند میزد
شیطان بیکار نمی نشست ،
یکریز بند بر بند میزد
چینی بند زن ، لوله ی قوری را بند میزد
معلم با همه مِهرش ، به شاگردانِ خوبش ،
حرفهای قشنگی ، همه پُر پند میزد
کافر بازهم ، داشت به دنیا گند میزد
خدا که همه جا بود
با اینهمه جلوه ، چگونه او فراموش میشد ؟
کافر با دستِ خودش داشت خودش را ،
درمیانِ شعله ها اسیرمیکرد ، به جهانش بند میزد
او لحظه به لحظه ، بندی چند میزد
به وقتِ مرگ اما ، به تهی ، او چنگ میزد
کمال الملک داشت ، تابلویش را رنگ میزد
تاریخ داشت سَری ، به کریمخانِ زند میزد
بنّا داشت میانِ خشت ها را ، آژند میزد
کوهنورد به صد امید ، سری به سهند میزد
کاملاً برعکسِ قهوه ی قجر، که تلخ بود و پُرازاحتمالِ مرگ
ایمانِ حقیقی را در انگشت شمار مردمی دیدم ،
که به دنیا ، شیرینی ای چون قند میزد
دنیا از دیدنِ آنها بود ، لبخندی رضایتمند میزد
هرکس مشغول بود به کاری ، دراین واویلا
حتی تاریخ ، حتی جغرافیا
طبیعت ، حتی آدم ، باهمه سبکسری اش
دنیا چه شوری به آوند میزد
بهمن بیدقی 1401/9/3
امید بخش و زیبا بود