به رنگِ مغزپسته
به رنگِ مغزِپسته
شایسته و بایسته
حریری بود بهشتی
چه خوب به تَن نشسته !
متانت و وقار بود ،
قدمهایش خرامان ، آهسته آهسته
تابلویی بود انگار
پُر بود از تلألو
رنگها بیشمار بود
ازهرکدام یه بسته
اندازه دارد هرچیز ،
به هرچه عالمست بدستِ خدا
هریک به دل نشسته
هرچه که عالمست بدستِ خدا ،
همه مبارکست و بس خجسته
دراین میان ، زیرآبی هم نداریم
خداوند اصلِ عدل است
زعدلش کیست که رسته ؟
سپاهیانِ مُرده ، سپاهیانِ خاموش
به نزد او می آیند دسته دسته
هرکس ثمر می بیند ، ز کلِ کارهایش
مگر تو میتوانی میوه باشی ،
ولی بدونِ هسته ؟
درسته که میانِ دورانِ جنینی تا مرگ ،
حسابی گشتی خسته
ولی چه برنامه های خوبیست ،
برای درکردنِ خستگی زجانِ خسته
موضوعِ دیدنِ سزا ،
موردِ دیگریست که ،
در ارتباط با ضربِ شَسته
تقصیر ندارد بی قصد ، این ضربِ شَست برای هرچه قصده
قصیده ها کرور کرور خوانده شد
برای هرچه زنده ، برای آنی که زجان گسسته
بیا به جمعِ عاقلانِ خاموش ،
دری وری ست ، برلبِ آنکه مسته
بهمن بیدقی 1401/9/15
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی