بُنجُل
توو راهِ خرید
یه چیزِ پلید
او دید و خرید
شرم نمیکرد
شده بود ولید
از جوبی پرید
متاع اش افتاد ، تووی آبِ جوب
یه جورِ دیگه ، موضوع ورق خورد
اول گفته بود :
چقدر سَبُک اید ،
همچو یه پَرید
با تعصبش ، خواست اینهمه خشک نباشه
اوضاع بدتر شد
گفتش به خرید :
با ندونم کاریم ، شما چقدر تَرید
سنگین بودن خیلی خوبه
نه اینطوری
چقدر زشت شُدید ،
قشنگ بودید ولی حالا ،
عینِ عنترید ؟
از بد بدترید
خواست از دلش در بیاره
با احترام حرف میزد باهاش
گفت یارِ خموش !
معذرت میخوام ، قول بِدید که از پیش ام نرید
دستتونو که خوندم ،
اونوقت اگه خواستید ، ز خاطره بِرید ،
میتونید بِرید
وضع که ورق خورْد اینجوری ،
پلیدی ، روو شد
با چشمای گِرد ، روو کرد خریدار به خرید ،
گفت : غلط نکنم بجا مونده از ، قومِ بَربَرید
صداتون چقدر، روی مخ رفته
دائم به حالِ عرعرید
لنگه تونو من ندیدم جایی ، خوبه که به نفرینی ابترید
گوسفندیِ ذهنش داشت میچرید
خریدش گرگ شد و،
ذهنشو درید
برای خودش ،
یه عذابِ دیگه ای خرید
به گرگه با احترام ، او گفت :
واقعاً شما ، خیلی خرید
خریده حرفشو شنیده نشنیده ،
خودشو میونِ خریدا ،
گم و گور کرد و سریع زد به چاک
پشتِ سرش گفت خریداره : مثلِ آدما
چقدر دو درید
مثلِ آدما
چقدر شَرید
گوسفندِ ذهنشو که او درید ،
خون فواره میزد از ورید
رگِ افکارش که پاره پوره شد ،
به افکارش گفت :
مثل سیاوش شُدید شما
نگران نباشید شماها ،
شماها همیشه برترید
منکه میدونم تاجِ سَرید
یه جا پیداش کرد یقه شو گرفت
بدهکار نبود ، گوشِ پلیده
گفت ای پلید !
نباید دیگه شخصی رُو به فساد بکشید
دوزاری افتاد ؟ چرا نمی فهمید مگه شما کَرید ؟
انداختش تووی چاهی گود
اینقدر گود که ، دیگه در نیاد
اون یه کتاب بود ، با نوشته های بد
راست میگن که ، هیچ ارزونی ای ،
بی حکمت نیست
ازاین پس حواسشو جمع میکرد ،
که میره خرید ،
نخره هر بُنجُلی رُو توو خرید
بهمن بیدقی 1401/9/15
بسیار زیبا و پر معنی بود