قصه ای از مادرم ( بر اساس افسانه ای قدیمی ) - به زبات ترکی وترجمه به صورت شعر فارسی
بهاردا بیرگون سحری بیر گلین
بولاخدا آچدی باشینین حُرمتین
ساچلارین آچدی داراغی چیخادّی
زولفونه سالدی داریا هر تلین
قیناتاسی گیچیردی بیر طرفده
سلام ویریب قوتاردی تیز صحبتین
ادامه ویردی یولونا قیناتا
گلین اوتاندی باغلادی چرقتین
آغلادی تیز نجابتینن خانم
آللها اوز توتدی آچیب اَللرین
اورک سوزون گوزل دیدی تانریا
آغلادی یومدی او گوزل گوزلرین
تانریسینی اورکده چوخ سسله دی
اولدور دیدی من اولموشام چوخ حزین
یادا کی منی بیر قوش ایله تا اوچوم
قیناتامی دا گورمغیم ، چوخ چتین
تانری بویوردی گلینه قوش اولسون
داراغی باشا علامت اولدی یقین
شان ائلیمین خانملاری با وقار
ادبله بیز بوجور دیَخ عفّتین
ترجمه فارسی :
عروس نازی به سحر در بهار
به چشمه شد با نظر کردگار
شانه به دست و سر خود باز کرد
شانه کشان ، حکایت آغاز کرد
سلام آن مرد به ناگه شنید
آن پدر شوی ، زِ ره می رسید
ادامه داده رهش آن پاکدل
روسریش بست ، عروس خجل
گریه نمود و به دلش غصه بود
چاره خود را ، به خدا بسته بود
حرف دلش را به خدا چنین گفت
در دل او جلوه حق می شکفت
با دل خود صدا زد او خدا را
" مرگ ، به از ، خجلت بی مدارا
یا که مرا پرنده کن اینچنین
به دیدن آن پدرم ، شرمگین"
امر خدا بود که هد هد شود
شانه به سر بر نظر خود شود
زنان این قوم همه با وقار
ما به ادب قصه کنیم آشکار
وجهه اخلاق و ادب شد چنین
ز قصه ی زنان این سرزمین
بسیار زیبا و موثر بود
در نجابت بانوان این سرزمین