عشقِ زمینی یه زنجیره
اسراف ، درهریک ازعشقهای زمینی ،
به واقع ، یه زنجیره
همچون زگیلی ست که چاره اش ،
شیره ی برگهای انجیره
دوست دارم به آسمانها پَر بکشم
ولی خیلی ها دوست دارند ،
تا ابد زمینی بمانند ، بمانندِ اینهمه زمینی
حتی دوست دارند ز شدتِ بی رگی ،
بمانند ، بسانِ سیب زمینی
مثلِ دوستم که به حینِ پیاده روی ،
آب از لب و لوچه اش جاری شد وقتی گفت :
اونجا را ببین ! گفتم کجا ؟
گفت : همان زن که به تَن اش جامه ای از جیره
به او گفتم خاک برسرِ دَلِه و هیزت کنند
که افکارِ نگون بخت ات همیشه ،
برای یه مثقال مغزت ، بسانِ زنجیره
اگر زودتر توبه نکنی و به راه نیایی تو،
دو دنیایت جهنم خواهد شد ،
همان اعمال و رفتاری که ،
برایت بسوی آتش ، بسانِ منجنیقه
که سزای چشم چرانی و بدزبانی و بد نیتی ،
بی شک ، چیزی بسانِ بارشِ کلوخه های سِجیله
خدا آرامش ات بدهد ، که همیشه ازشهوت ،
در تو آب وهوا و، بادهایی در سَر، بسانِ بادهای منجیله
من خودم را هیچگاه ، تبرئه نمیکنم بی شک
اما مدتهاست خوب یا بد ،
دنیا را سه طلاقه کرده ام
میخواهم وقتی آن فرشته آمد و فهمیدم ،
باید بسوی نور بروم
زشوق رسیدنِ به دلدارحتی نگویم " کفشهایم کو " ؟
امان ز دستِ این دنیایی که اینهمه زَلَم زیمبُو اش ،
برای عاشق شدن به خدا و، برای عاشق ماندن به خدا ،
بسانِ زنجیره
بهمن بیدقی 1401/8/4
عارفانه ای زیباست
دستمریزاد