دراین دنیای بی سامان پیِ سامان چرا گردی؟!
که مردان مرده اند آری پیِ مردان چرا گردی؟!
دراین وادیِ بی ایمن پی امن و امان گردی!
اگر هم درد و هم درمان پیِ درمان چرا گردی؟!
عزیزِ جان من بودی بیا دردت به جانِ من؛
شدی جانان من جانم پیِ جانان چرا گردی؟!
من آن لیلی که مجنون َست؛گهی شیرین و فرهادَست
شکر شیرین نمی سازند؛پیِ آنان چرا گردی؟!!
چنین دریا نمی فهمد دل طوفانی ساحل؛
من آن باران ساحل ها پی طوفان چرا گردی؟!
جهان بینان من گویا،نمیدانند که درد دارم؛
مرا چوپانیان کشتند پیِ گرگان چرا گردی؟!
جهان را پر ز خون کردند؛گهی هم بچه ها کشتند؛
جهان پر کین و نفرت شد؛پیِ انسان چرا گردی؟!
من آن باغم که بی گل بود؛گلستانش جهنم بود؛
مرا یاران خود کشتند؛پیِ یاران چرا گردی؟!!
من آن حافظ که جانش را دمی از عشق جدایی نیست
من آن دیوان اشعارم؛پیِ دیوان چرا گردی؟!
جهان گشته پراز کفرُ کسی دیگر مسلمان نیست
خدا گر بر زبان راندی پیِ شیطان چرا گردی؟!
همه شیطان پرست نفس؛گهی خود بی خبر باشیم
خدا خواهیم و هم شیطان ؛پی خوبان چرا گردی؟!
درون آن نفس امّاره،برون شیطان و افسانه؛
نه دین داریم و معبودی پیِ ایمان چرا گردی؟!
سخن گویان مجلس را گهی با عشق گه با زهد؛
ریاکاری و تزویریست پی ِعرفان چرا گردی؟!
من آن مهردخت که درویش است؛دلش با عشق عجین گشته است
مرا شاهی به درویش است!پیِ شاهان چرا گردی؟!
درودبرشما بانوی عزیزم
زیباقلم زدید