خاکستر خاموشم کردی تو فراموشم همغصه خداحافظ
بی تابم و میجوشم با گریه هم آغوشم همغصه خداحافظ
تو عاشق پاییزی از خنده چه لبریزی من فصل زمستانم
تو چشمه ی سرریزی چون فصل دل انگیزی من غربت بارانم
هم پرسه ی شبهایم من شاعر تنهایم همغصه خداحافظ
من عاشق غمهایم دیوانه و شیدایم همغصه خداحافظ
تو شور بهارانی میخندی و میخوانی همنغمه خداحافظ
هم دردی و درمانی آغازی و پایانی همنغمه خداحافظ
در حسرت دیروزم بنگر که چه میسوزم همغصه برو دیگر
شرمنده ی امروزم از شکوه لبم دوزم همغصه برو دیگر
تو گرمی خورشیدی غمهای مرا دیدی سرد است تنم امشب
از شاخه گلم چیدی عطرش نپسندیدی شبگرد منم امشب
من بی تو نمیدانم تا کی به جهان مانم در شعله ی سوزانم
از خنده نمی خوانم دانم که نمی مانم من خاک بیابانم
تو خاطره ای خوبی محجوبی و محبوبی از غصه ی من بگذر
از سنگم و از چوبم بنگر که در آشوبم از قصه ی من بگذر
همنغمه برو دیگر از داغ دلم بگذر این قصه به سر آمد
دل مانده چه بی یاور آخر نکنم باور از غصه خبر آمد
...
مهدی بدری(دلسوز)
موفق باشی