دیوانه وار دوستت دارم
دوستت دارم دیوانه وار
ترا که بقدرِ نیاز، توان میدهی
همچون وزنِ آنهمه میوه ی ،
روئیده به درختی ، با آنهمه شاخسار
اینهمه خشکی وعطش و،
آنهمه ابرهای آبدار
همچون سختیِ بیابان و،
آنهمه شترِ راهوار
چگونه شکرت را بجا آورم ای خدا ؟
که لحظه لحظه وقتی که من خوابم
یکعالمه نورون و سلول و گلبول
عاشقانه کارشان را میکنند ،
حتی عجولانه ،
دیوانه وار
به میانِ بیداری ، یکعالمه ارشاد ،
سعادتِ من را میخواهند ،
آیه وار
" بی مایه فطیر است "
اگر سرمایه ای درعمر نباشد ،
این عمر به یقین بی نتیجه ست
" تو که نان داده ای ، دندان هم داده ای "
دوستت دارم دیوانه وار
دوستت دارم نه تنها در زندگی ،
حتی بعد از کوچ
دوست دارم همیشه ،
راهِ ترا دنبال کنم سایه وار
دوست دارم که شرم و آبرو،
لحظه لحظه درمن غلیان کند ، جامه وار
دوست دارم فقط از تو بنویسم ، خامه وار
دوست دارم اگرکه قرارست ،
لحظه لحظه های عمرم خورده شود ،
با نوکِ شریفِ قُمریان معصومِ تو خورده شوند ، دانه وار
چونکه معصوم بودن ، طریقِ کمی نیست
پُر از ارزش است
برای همین است آن چهارده نور را ،
دوست دارم دیوانه وار
بیشمار، آدم نما دیدم دراین زندگی
که ابلیس را پرستیدند و تباه شدند ضایع وار
همه اینها را که مثلِ لیستی ردیف میکنم
ولله به درد میخورَد برای حاضران و غایبان ،
که انگشت فروکرده اند درگوش و خزیده اند ،
زیرِ آن سایبان
من هیچگاه نفهمیدم که چرا ،
بجای خدای نور، ابلیسِ ظلمت را ،
بعضی ها دوست دارند دیوانه وار( ؟ )
هنوز دراین اقیانوسِ عمر
پارو به دست
عرق میریزم و بسوی افقی از،
باقیمانده ی خورشیدِ عمرم که روبه افول است ،
میتازم ، بلم گونه و قایق وار
سالها دراین جسمِ جامد بود ، روحِ بخارگونه ام
کاش دریا شوم ، مایع وار
خدا کند جیوه ی عمرم ، به خود زنگار نبیند ،
تا تصاویرِ زیبای خواستِ خدایم را ،
بتوانم به شفافی منعکس کنم
به خواستِ خدا ، همین کار ازمن برمی آید ،
آئینه وار
تو خودت میدانی ، چقدردوستت دارم ای یار،
دوست دارم ، تا ابد همچون شاپرک ،
به دورِ نور و داغیِ عشقت بگردم ، دیوانه وار
بهمن بیدقی 1401/7/26
مناجاتی بسیار زیبا و عارفانه بود