فریب
عقابی روبَهی را گفت :
فریب ، کاری بد است
روبَه او را گفت :
نمیخواهد به رخ کشی همه بی بالی ام را
که از اوج ، توان داری ببینی ام حتی قدرِعدس
آنهم درهرفضایی ، چه باشی به کوهستان و،
چه در کویرِ ناسورِ طبس
که گر آن ، چشمانِ چشم چران ات ،
به دلخواه ات بیفتد ،
باید آن بی چاره ، فاتحه ی خویش را بخوانَد
حالی بد محلول با ، آهنگِ جرس
که دگر عاقبتش ، تا همیشه پنچرست
که دگر بسانِ یک گیاهِ بدبخت است ،
به دستِ باغبان ، به هنگامِ هَرَس
اما این فریب ، که میگویی درمن است ،
سیاستی ست و هیچ سیاستی ،
خواهر و مادر ندارد
که برای پُرشدنِ این شکم ، بهرِمن همچون زرست
ولی چشم ، هیچکس منکرش نیست که سلطانِ سرست
عقاب گفت : اما سرِحرفم ، هنوز ایستاده ام
کلک و فریب همیشه ، یه جورایی شر است
تو یه جورایی ، جزوِ اشراری
انتهای شرّ همیشه ی خدا ، به هردنیا ابترست
میمون ها را ببین !
یه صداقتی درآنهاست که خوش میآید ما را
گرچه ازلحاظِ صورت و قیافه ، عنترست
اما صداقتش ، می بالد به خود ،
که عنتری تمام قد است
عقاب ، بعد ازاین بحث ، رویَش را چرخاند سوی آدم
گفت به دخترگفتم تا عروس بفهمد ، روبَهی کنار گذار
بگذار فکرت اوج گیرد چون عقاب
" تبت یدا ابی لهب "
که هرکه شغلش شد فریب و دشمنی ،
شک مکن ، حتماً عنقریب ، بریده یَد است
بهمن بیدقی 1401/8/18
استفاده کردیم