عاشقِ خوشبوییِ آن مادرِگلها
درست است هیچگاه سردار نبودم
ولی سرباز که بودم
درست است هیچگاه ، به عمرم نپریدم
ولی عاشقِ پرواز که بودم
درست است شادی ، پریده ازمن
ولی غمباز که بودم
درست است طرحهای قشنگم را ،
کودکیِ اعمالم ،
خط خطی نمود و زشتش کرد ،
ولی در سِیرِهنر، سیر که بودم
از فرط ِهنر، اندکی غمّاز که بودم
درست است که عقاب تربیت نکردم
ولی حامیِ چندغاز که بودم
صاحبِ دنیایی ،
بقدرِ چندرغاز که بودم
درست است هیچگاه کُمباین نبودم
ولی خوشه چینِ پرزحمتِ محصولِ این عمر،
داس که بودم ، ایده پرداز که بودم
درست است کسی با من ،
صمیمی نشد و، رازی نگفت با من
ولی خود مخزنی از، راز که بودم
درست است سازی بلد نبودم ، درمدتِ این عمر
ولی خود ساز که بودم
من نِی ام ! چوپانی ام ،
میزند من را به میانِ دشتی سرسبز
به گوسفندیِ اشتباهی یکریز،
با هزاران افسوس ، خاص که بودم
دربهاری از ایده و ایده ، گاهی یکه تاز که بودم
اما ، به لطفِ سادگی ها ،
خوشبختم که عمروعاص نبودم
ولی عاشقِ خوشبویی و ایده های زیبای ،
آن مادرِگلها ، گلِ یاس که بودم
بهمن بیدقی 1401/8/1
بسیار زیبا و دلنشین بود
جانا سخن از زبان ما میگویی
امید که تندرست و خرم باشید