آسیابان
در روزِ تولدِ سراب آنجا بودم ، در بیابان
منِ موی سفیدِ آسیابان
آذر، شعله هایش را شلیک میکرد ، بسوی ماهِ زیبا
من سینه سپر کردم ، بر آنهمه تیرها
من شدم ناجیِ آبان
چه خوبست ماه ، هماره برقرارست ،
مهتابش چه خوبست ماهِ تابان
منی که دیگر خواب ز چشمانم رمیده ،
با که دگر قصه بگویم به لابلای شبهای ، این بیابان ،
برای اینهمه خواب ؟
برای اینهمه اندیشه های ، همچون بیابان ؟
ای سراب ! خوب شد در جنینی ،
قبل از زاده شدن ، مُردی و ندیدی
مردمانِ دنیا قرنهاست ، لکه دار نمودند ،
دامانِ خویش را و، با افسوسِ فراوان ،
کلی دامان
ای سراب ! ای جرثومه ی ، پُر از شکِ فراوان !
ای دخترِ مشکوکِ بیابان !
لااقل اسمِ تو لکه ای ندیده
درمیان انبوهِ واژه های ، اینهمه دایرة المعارف
اسم ات را ، قسمتی ازعصمت دان !
همین زاده نشدن تمثیلی ست ، ز بهرِ سامان
همه خوشنامانِ عالَم ، روی هم رفته دراین دنیای ناسور،
چقدر اندک اند ، با افسوسِ فراوان
نسبت به ، لشکر در لشکرِ فوجِ بدنامان
چه راهِ سختی ست این بیابان که ، همه دنیایش خوانند
پودر میشود انبوهِ آرزوها ، دراین بیابان
اما همیشه نان رساندن ، کارِ خوبی ست
باید تا لحظه ی آخر، به خلق الله نانی برسانم
باید بروم بازهم بسوی آسیابم
منِ سفید موی آسیابان
بهمن بیدقی 1401/8/16
شورانگیز و زیبا بود