ید الله فوق ایدیهم
کافری عشقش کشید ،
نظرِ عالَم و آدم را ،
نسبت به خویش بداند
ز پروانه ای پرسید
او گفت :
تو همانی نیستی ،
که توری داری ،
برای گرفتن وخشک کردنِ امثالِ من ؟
با وقاحت گفت : آری
گفت ازنگاهِ من ، تو نیستی ، بجز یک دد
مُبصر، آدمها را تقسیم کرده بود ،
به خوب و بد
ازمبصر پرسید ،
مبصر با صراحت به او گفت : بد
ز کافرانه هایش ، خبرداربود آسمانِ عالی
نظرِ ماوراء این بود :
برای مؤمنانه های شیرین ، یک سد
ز مادرش پرسید ، مادرش گفت :
تو یه احمقی ، مثلِ یک شیرین عقل
کارهایت شبیه است به پَت و مَت
ازطبیب پرسید ، طبیب گفت :
تویی که تا این حد شقاوت پیشه ای ،
باید ،
زهرعشق وعشقبازی ، کنی پرهیزِمطلق
که دنیاست برتو حجت
از اسراف پرسید
گفت : من که اسرافم قدرِتو،
هیچگاه نبودم خارج ازحد
ز رسم الخط پرسید
جواب شنید :
یه مشت آشفته جوهر
مُشتی خط خط
ز کافری دگر پرسید ازخود
آن دیوانه که زیرِ همه چیز زد
ز عاقلانه ها ازخویش پرسید
جواب شنید :
تو مدتهاست ، داده ای رد
ز آبرو پرسید . آبرو گفت :
تویی رسوای ارشد
ز آهویی پرسید :
اگر " یک " عالی باشد ، اَسفل هم " صد "
چه نمره میدهی برمن ؟
آهو گفت : صد
ز خدا پرسید ازخود
خدا فرمود : مرتد
هیچوقت سجده نکرده بود ، رکوع هم
مانندِ همیشه ، ولو شده بود بی قید ،
به روی کاناپه
کافر، بلند شد تمام قد
رفت سوی دریایی که جزر بود
او که خواست شنا کند ،
ماه عکسالعملی کرد
به یکباره دریا ،
مبدل شد به مَد
موجی عظیم آمد
او را با خودش برد
ید الله فوق ایدیهم
فراموش کرده بود احمق
انتقامِ بدجورِ خدا را و،
قهاریِ آن یَد
بهمن بیدقی 1401/8/8
آموزنده و زیبا بود
دستمریزاد