راهِ نفَسم انگار گرفته
دلم بدجوری گرفته
تو بگو تا چه کنم با دلِ زنگار گرفته ؟
راهِ نفَسم انگار گرفته
راهِ نفَسم را ، انگار،
سرپنجه ی تیزِ ببرِ بنگال گرفته
خیلی شیک دستم ، به دستش ، چنگال گرفته
بینِ بشقابِ غذایش ، دنبال میکند یک مُشت ،
دانه های سبز و خوشگلِ نخودفرنگی
فضای خفه ی اتاق را ، حسِ بدی غمبار گرفته
انگار گلو کارش تمام است دیگر
غلط نکنم ، غمباد گرفته
درحالِ جداکردنِ خوب و بد است دنیا
به خود میلرزم که ماوراء به دستش ، غربال گرفته
اَلک میکند ، آدمها را با آن
آدمهای خوب ، میمانند همه ، روی سطحش
آدمهای بد زحفره هایش میریزند
ازبس ، ازلحاظِ اعتقاد و تقوا ، ریزند
میریزند میانِ آبِ شوری ،
که همه گردابش را
حتی موجهای بقدرِ آسمانخراشش را
غرقاب گرفته
دیگر انگار برام وقتی نمانده ، سرِسوزنی من آرام ندارم
فضای خانه را
مجنونیِ فریاد گرفته
یک استرسِ قوی و کمیاب گرفته
یکباره سرم می افتد ، روی بشقاب
ای وای خدا ، قلبم گرفته
پس ازیکعمرپمپِ دائم ، قلبم سکته کرده
به آنی ، اضطراب هایم همه رفت
فضای خانه را سکوتی کمیاب گرفته
بهمن بیدقی 1401/8/7
بسیار عالی
دریای دلتان آرام..🍁🍁