گرفتار دل
با دل رنجورم ز همه سوی تو می آیم
زهفت خوان بلا گر گذرم سوی تو می آیم
همه عالم از من دیوانه دوان پا به فرارند
گریان گریزان زهمه سوی تو می آیم
ای ماه شب تنهایی من آشفته دل کجایی؟
دوای دل خسته رخ بنما سوی تو می آیم
نفسم مست ز انفاس خوش لعل لبانت
دیوانه وشیدای جهانم سوی تو می آیم
شراب مستان در قدح و باده ی جانی
مخمور زنوشیدن آنم سوی تو می آیم
چشمم به انتظار سپید ودل دیوانه شد
مرید چشمان توام سوی تو می آیم
از ناله ی من شبها گوش فلک بیزار است
گرشنوی زار وپریشانم سوی تو می آیم
سوز دلم همه شب مالک افلاک می داند
عرش نشینم گربخوانی مرا سوی تو می آیم
بر صحرای دلم قافله ای میل گذر نیست
موج شوم ز دریا گریزان سوی تو می آیم
آسمان رعد زند برق زند بر رخ بارانی خیسم
همه تن موج شوم سیل شوم سوی تو می آیم
دریا شوم گر به ساحل بی جانم قدم بگذاری
چون موج زنم بوسه به پایت سوی تو می آیم
چون سیاوش اسیر آتش کیکاووس زمانم
سرد کن آتش جانم تا که سوی تو می آیم
همه را رانده ز خود یار تنهایی خویشم
گوشه نشین تنهایی خویشم سوی تو می آیم
باد فنای اجلم مشت به در محکم می کوبد
گر برد جان مرا باد فنا سوی تو می آیم
فانی جهان دون مردمانش دون تر از آنند
ترک چرخ گردن کنم و سوی تو می آیم
مناجاتی بسیار زیبا و عاشقانه بود