دونن اخشام گئنه أوزدوتدوم أوکچمیش گونه من
بلکه آسلارذ گوزوم ارام ، أُولا قلبیم سونه من
حسرت آلتیندا یاتان قلبیمه باخدیم یانیرام
بو نَه سِوگیدی گتیردیم باشیما من قالیرام
دونن اخشام او کِچن گونلره باخدیم نه گوزل
نه اورک طاقتی اولدور بوباخیشدان نه گوز،أل
یادیما دوشدی گلَن سوزلری بیرگون دمیشیخ
آیری قیسمت سالا دردین نجوراولسون یِمیشیخ
باخیرام سوگی یولوننان منَه قالمیش بو کَدر
نه بیلیدیم أو شیرین دیل أُولا بیرگون بو زَهر
گزیرم یولدا کی گوزلر یادیما سالدی گوروش
اورگیم چیرپالانیب حسرت ألین وردی گوروش
الیم أوستونده قالان خاطیر آخیر دای توکوله
یوخ اَلین بیرده أَلیم اوسته نه چاتماخ اوگونه
أوزدوتوب گتدین اُوگون قانلی یاش آخدخجاگوزوم
گوردوم آرخانجا سازاخ کَسدی منیم یازدا گولوم
خزل آخدیخجا یولوم دوشدی پاییز محنتینه
قولاغیم سسدَه قالئب باخدی گوزوم صورتینه
پاییز آخشاملاری سَپدیکجَه خَزل یولّارا یِل
أُو کِچن گونلره قلبیمده عسیر ذ بیر قارا یل
عوزاق اولسون غم أوزی گورمییَسن هچوده سن
بو یامان مِحنتی کی وِردین عمور بُوی منَه سن
«روح اله سلیمی»ناحیه
ترجمه 🍀🍀
1-دیروز غروب دوبار برگشتم به سمت روزهای گذشته به خیابونهای خاطراتمون رفتم …تا بلکه چشم های منتظرم ارام و قلب شعله ورم خاموش گردد
🍀🍀
2-در زیر اندوه حسرت قلب خمیده خودرا می بینم و می سوزم …در عجبم این چه عشقی بود که بر سر خودم اوردم وگرفتار شدم
🍀🍀
3-دیروز غروب باز روزهای با تو بودن را به چشم خیال دیدم ،چقدر زیبا بود…نه دلم توانست طاقتی بیاورد و نه دستم ونه چشمانم
🍀🍀
4-یادم امد از پیشامدهاکه حرف هایی می گفتیم… وغم اینکه اگر قسمت روزی مارا جدا کند چه می شود را می خوردیم
🍀🍀
5-حالا که نگاه می کنم از راه عاشقی برایم تنها این دردو غم مانده
…چه می دانستم که ان زبان شیرینت روزی برایم اینچنین روزهای تلخ چون زهر می اورد
🍀🍀
6-در خیابانها چشمایی که تورا می گردند اولین روز دیدنت را یادم اورد …که چگونه قلبم در تپش بود و می کوبید و حسرت دست دادن اشنایی را داشت
🍀🍀
7-خاطره ای که بر روی دستم هست دیگر در حال ریختن و اتمام است ـ…نه دیگر دستت روی دستم هست نه راهی برای رسیدن به اون روزها کاری از دستم می اید
🍀🍀
8-روزی که ازمن روی بر گرداندی و رفتی در حالی که چشمهایم با اشک و خون …پشت سرت در تماشا بود دیدم که چگونه بادهای سرد پاییزی گلهایم را در روزهای بهاری ام از خشکاند و زرد کرد
🍀🍀
9-با روان شدن خزل ها و برگهای زرد پاییزی در راهم مسیرم در غم واندوه پاییزی افتادکه,٫…گوشهایم صدایش را می شنید و چشمهایم در تماشای صورت پاییز بود (روزهای اندوه و غم را هم می شنیدم و هم با چشمان خود می دیدم با رفتنت)
🍀🍀
10-همانطور که غروبهای پاییزی باد برگهای درختان را در راه ها می پاشد…در قلب من نیز چنین باد سیاهی بر روزهای گذشته و خاطرات می تازد و از بین می برد
🍀🍀
11-ارزو می کنم روی غم و اندوه از تو دور باشد و هیچوقت نبینی… اینچنین غم و اندوهِ جانسوزی که خودت برای تمام عمرم به من داده ای🥀🥀🥀😓
روح اله سلیمی🌹🌹🌹
پر احساس و زیبا بود