شهرِبازی (طنزِ خاکستری)
یکی ازاینطرف و دیگری ازآنطرف و،
یکی هم ، آنطرف تر
سه کس بودند ولی ،
ز سیمرغ آنطرف تر
همه رفتند بسوی گاردِن پارتی
یه ور چوگان بود و، یه ور هاکی روی یخ
چنان یه فسقلی را به بادِ چوب گرفتند ،
که از پرتابِ مظلومیتی خُرد باباتوم هم آنطرف تر
وقتی صدا خفه کن آمد درکار،
دگر فواره ی خون بود که ازفواره ی ،
گُلیِ سِنتِرپارک هم ، آنطرف تر
یکی به دیگری گفت :
مگر اینجا نگفتی پِینت بال است ؟
جواب شنید خودم هم ، نمیدانستم اینجا ،
انسانیتِ انسان به حالِ بال بال است
پَرَش را میزدند ، میگفتد مشقی ست
ولی کبوتری گفت :
طعم اش را چشیدم ،
ز مشقی ست آنطرف تر
چنان حقایق ، عریان بود که دوربین ها گفتند :
حقایق ز عریانیِ فیلمِ سکسی ، هست ، بی شک آنطرف تر
مجسمه ی لندهور ابوالهول ، بود یکسو
مجسمه ی دیگر، ابوالترس ، آنطرف تر
یکی فریاد میزد من را کشتند
یکی داد می کشید : کاش من را می کشتند
که برمن آنچه می آید ، ز کشتن آنطرف تر
یکی می گفت : مگر اینجا نگفتی شهرِبازی ست ؟
جواب از ناکجا آمد که دنیا همه بازی ست
یکی دیگرجوابشان را تکمیل کرد و میگفت :
اینهمه ، شاید که بازیست ولی اینهاست ز بازی آنطرف تر
کنون ،
روحِ سیمرغ بود که ،
سوی قاف میرفت
یکی جرأت نمود و،
آدرسِ قاف را پرسید
جواب شنید ،
خیابانِ عمر را ،
که میدانی کجاست ،
راستِ شکم ات را بگیر برو تا مرگ
به مرگ که رسیدی ،
روی قبری نوشته ،
مدفنِ جنّت مکانان ،
خانم و آقای ، آزادی
ز مرگِ قو، یقین ،
چند سنگِ قبر،
آنطرف تر
بهمن بیدقی 1401/7/16
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد