آن پدرسوخته ی رقاص
مدتهاست هوس کرده دلم ،
دنیایم تنوعی بگیرد
قلمم هم ، اینرا پسندید
قلمم خندید ازاینکه ،
روی آن هِرّه ، درکنارِ پله ،
گلدانهای شاداب و، خوبِ شاه پسند دید
ریز و الوان گلِ زیبایش ، چه حالی را ،
فروریخت به قلبِ قلمم
گهای زیبایش را ،
بر تصویرِ روی جلدِ این کتاب پسندید
قلمم روزی به باغ رفت
سکوت کرد ، فقط دید و، زاعماقِ دلش خندید وخندید
یکروز مرخصیِ استحقاقی خوب بود ،
بهرِ رقاصیِ آن پدرسوخته
پدرش یک خودنویس است
سالها میشود ز پا فتاده
ازمیانِ اینهمه مداد و خودکار،
روزی آنرا ، حَسَن دید
حسن ، برادرِ خوبِ حسین بود
برادرخوانده ی زیبای عباس
قلمم ، عروة الوثقایی دید ،
از آن برادرانِ یاورِ هم ، یاورِ غم
باز ازدیدنِ آنها ، ازشدتِ خوشحالی خندید
انگاربسوی آسمانها ، سه رَسَن دید
چه رسن هایی که میشد ،
به آنها اعتماد کرد ، رفت بالا
آنها را ، بسیار پسندید
آنها را پُرازمحکمی و،
سبیل گروگذاشتنی زبهرِ ماوراء
همچون شفاعت ، همچون قَسَم دید
قلمم ازهیچ چیز ، درهیچوقت ،
بجز خدا باک نداشت
همه دنیای پُر ایده ی من را ، نیک پسندید
بهمن بیدقی 1401/6/20
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در وصف امامان معصوم(ع)