کشمکش
روزی کشمکش شد ، بینِ من و،
قسمتِ فوقانیِ تنبان ، آن کِش
من بکِش ، کش بکش
کارکشید به کشمکش
او برنده شو و ، به کارِ خویشتن پرداخت ،
حکمِ تُرنای بازنده گی ، کارِ خانه بود
جارو دادند به دستم و، رسماً شدم یه جاروکش
چون غذا پختن هم من بلد نبودم ،
به اعتراض ، اعتصاب کرد از رَویه ام ، حتی آبکش
برنج های خیس کرده ، همه سردرگم شدند
از انتظار خسته شدند
رفتند کَتِه شوند ،
بجای پلوهای دون و قدکشیده ، به طریقِ آب کش
هنگامه ی آشوب ، دلها همه آشوب میشود
دخترِحاجی الماس ، این کشمکشِ مارا دید و،
زین فرصتِ پیش آمده ،
سوءاستفاده ای کرد آنچنانی
نعره زد برشوهرش ، که از زندگی بامن ، دست بکش
شوهرِ خجالتی اش زیرِلب گفت :
آخر تو بگو این کشمکش ،
ارتباطش ، به زندگیِ ما چیست ؟
جای این حرفها بیا یه ماچ بده که عشقِ ما ،
غلط نکرده باشم ، وابسته به ماچی ست
زنش فریاد کشید مسخره بازی درنیار
همان که گفتم ، ازتمامِ ثروت ام ،
(که بابا و شوهرش ، بنامش کرده بودند )
چشم بکش !
مردی را با خَرَش دیدم
بینِ آنها برسرِ بردنِ بار، اختلاف افتاده بود
خر ایستاده بود و، همراهش نمیرفت ،
مرد بکش ، خر بکش
مردگفت : تاس می اندازم ، هر خالی که آمد ، بارکِشی باتو
بِش آمد بامن ، شانسِ بدش ، افتاد روی بِش
به قربانِ دلِ نازکِ مادر بشوم
زین میانه مادری افتاده بود ، به دنبالِ فرزند
درمیانِ آنهمه ، جنگ و آشوب
سعی میکرد ،
لیوانِ آب میوه را ، نزدیکترکند به لبِ فرزند
امرمیکرد : تا خاصیتش نپریده ،
هرچه زودتر سَربکش
مگر امشب ما قرار نداشتیم ، ز بهر خواستگاری ؟
فرزند گفت : میانِ اینهمه شلوغی ؟
مادرگفت : منو ببین !
دلمون لک زده ، بهرِ شیرینی خورونِت
ازاین کارها دست بکش !
فرزند گفت اینهمه آشوب سهل ترست ، ز ازدواج برای من
آخر گریه دارد ، آنهمه شبانه روز به کشمکش
شیرنی کشمشی میخرم تا دهانتان شیرین کنید
بگذر ازمن مادرِخوب
اینجا می ارزد ، به آنهمه هجومِ کشمکش
مادرگفت : اینهمه دعواها بمانندِ گذشته ،
با هجومی آرام گیرد ، شک مکن
اینکه میگویم ، سنگین تری جانم
دست از اعتراض هایی ، بسی ابتر بکش !
فرزند گفت : هرچهارسو بخصوص غربِ کِش ،
وَر، اوضاع مگسی ست
بیا اِی مادرِ نقاش ام ! ازمیانِ اینهمه ،
نقشِ فَرّ بکش !
میخواست مادر را فرستد ، دنبالِ نخود سیاه
خودش ، شیلنگ تخته اندازد میانِ کشمکش
مادرگفت : ای فرزندِ نقاش ام ! بیا دراینهمه آشوب ،
انبوهِ درد و رنج را نبشِ قبر نکن ، نقشِ قلب بکش
مَخلَصِ کلام ، ایرانِ زخم خورده را ، نیک دریاب !
بهرِ ایرانی آباد ، بهرِ مجدش ، پاشنه ات را وربکش !
میرزا قلمدون ، بهرِتاریخ ، هرچه را میدید یکریز مینوشت
او نوشت کاش براین کشورِخوب ، خوب باشد سرنوشت
بهمن بیدقی 1401/7/2
بسیار زیبا و بجا بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد