.
.
.
بند 16
دامنی از صخره هایی قلّه را
می کنم گاهی نگاهی هر کجا
قهقهه کبکان رسد بر گوش ما
بشنویم آوای شورانگیز را
جوجه کبکی را ببینم با شکوه
پشت سر هم بسته صف در پای کوه
سمت دیگر برّه ها بینم دلا
در چرا مشغول خوردن سبزه را
آرزو کردم که یک باری دگر
عابر از کوهی شوم با کاش اگر
کاش می شد عابر از آن درّه ای
می شدم تا بشنوم آن نغمه ای
بانگ چوپانی ترنّم نغمه را
انعکاسی در فضا کوهی نوا
تا طنین انداز حتّی دور دست
نغمه آوایی درونی بازگشت
بند17
می کنم یادی ز حاصلخیز خاک
پُر چمن سرسبز جایی جلوه پاک
چشمه آبی با زلالی آب ها
شد روان از گوشه هایی هر کجا
سبزه شاهی روی آبی را نگاه
تکیه دادش روی بستر خوابگاه
همچو ماهی ها شناور روی آب
سبزه شاهی ها نمایان چون حباب
فوق سر بینم مهاجر طائران
پَر زنان پروازها از آسمان
بر مکان کوهی فرود آیندشان
بر مکانی با صفا خلوت عیان
سیر از آبی شوند از چشمه ها
چشمه هایی با گوارا با صفا
بند : 18
داس ها بینم درو فصلی دلا
زلف چون گندم زنندشان شانه ها
کن نگاهی شانه سیمین داس را
مو طلایی گندمی را شانه ها
آن طرف بینم چه بلدرچین نما
در میان محصول گندم لانه ها
صید بلدرچین ، صیّادی کمین
کرده پهنی دام هایی در زمین
هر دروگر با خنک دوغ آب ها
بعد نوشیدن سبک خوابی دلا
بار دیگر هر دروگر کشتزار
کشتزاری را درو تا وقت کار
بند : 19
با غروبی یاد کن آن لحظه را
پشت کوهی آفتابی در خفا
بعد صرفی شام خوابی ناز را
آن شبانگاهی خوابی نازها
ماه زیبا آسمانی رؤیتی
از ورایی پرده ابری ابیضی
گاه سوسو می کند چشمک زنان
جلوه آرایی به طنّازی عیان
آن زمان آغاز گویا قصّه ای
نام من را یاد کن یک لحظه ای
هر ورق افسانه ای را لابلا
چون زنی دردی نهانی برملا
بی نهایت درد و غم هایی دلا
شد حکایت بازگو با قصّه ها
بند : 20
زال پیر آغاز کردش قصّه ای
قصّه ای شیرین ز یومی لحظه ای
سهمگینی باد بوران را نگاه
پنجره بابی زند با مشت کاه
گر چه آرامش مساکن ساکنان
می زند بر هم که آشوبی عیان
گرگ با خوردن بزی شنگول هان
کودکان در خواب شیرین رفتگان
آرزو کردم که با کاشی اگر
کاش می شد بازگشتی تا دگر
همچو گل آغاز یاد از کودکی
می شدم پرپر رها افسردگی
بند : 21
یاد کردم آن عزیزی روز را
عمّه جان را یاد ، یاد از لقمه ها
نوش جان آن لقمه هایی شهد را
با عسل شیرین برایم نوش ها
در فضایی باغ می گشتم روان
زیر لب با نغمه جاری از زبان
راستی آن روزها یادش به خیر
یاد آن روزی کنم ایام سیر
با سواری اسب چوبی راه را
مرکبی چوبین سواری حال ها
آن عزیزی سالها رفتند کجا
یاد آن روزی کنم شادی نما
یاد آن روزی خوشی ها برقرار
سرفرازی یاد ایام آشکار
بند : 22
یاد از هاجر کنم آن خاله ای
یاد دیروزی کنم یک لحظه ای
شستشو با آب رودی هر لباس
آبیاری آن زمان لا بین ناس
یاد از صادق محمّد شد دلا
یاد از گِل بام هایی یادها
در نظر ما لا جدایی فرق را
سنگ یا دیوار کوهی باب ها
از فرودی یا فرازی جست و خیز
گاه بالا گه به پایین تند و تیز
ای خدا فارغ ز غم اندوه هان
پشت سر ایام را طی شادمان
بند : 23
یاد آن روزی دگر باری دلا
شیخ اسلامی که راوی بین ما
با رسا صوتی که حتّی دور دست
صوت شیرین می رساندش تا به دشت
گر چه می پوشید لبّاده رحیم
مشهدی را گویم آن مرد سلیم
مشهدی از حاج علی گویم سخن
با تناول گوشت آبی سر به فن
آن محلی بوزباشی نوش جان
دل خوشی ها بود یکسر شادمان
یاد خیراتی عروسی روز را
می کنم از کودکانی یادها
محفلی شادی مجالس یا عزا
فرق لا در دیدگان کودک دلا
با رضایت خاطری رویی گشا
پیش آمد را پذیرش هر کجا
بند : 24
از نیاز مَلِک کنم یادی دلا
با شکاری آن تفنگی برملا
اسلحه را دوش می انداخت آن
روی اسبش می نشستش آن چنان
فرز و چابک روی اسبی می نشست
همچو قرقی بود در میدان دشت
هر هدف را می زدش از دوردست
ایستاده یا سواری ناز شست
با حضورش دخترانی بی شمار
پشت از بامی و بابی بی قرار
آشکارا یا نهان او را نگاه
با چنان حیرت به زیبایی چو ماه
بند : 25
آن زمان را یاد برپا جشن ها
آن عروسی جشن هایی روستا
محفل آرا بین آن دوشیزگان
بس نشاطی بزم آرا شادمان
با حنا سرگرم شادی هر کجا
ظرف سینی پُر ز شیرینی دلا
از فرازی بام دامادی نما
سیب پرتی سوگلی را زیر پا
با چنان مشتاق گویم حرف را
اعترافی می کنم من هم دلا
خواستگاری دختران را خواستار
مهرشان بر دل نهان لا ، آشکار
با اشارت ساز عاشق بازگو
گفتنی هایی برایت ای نکو
با بیان دردی شود درد التیام
نام عشق آوازه گردد بین عام
.
.
.
بند : 125
آن زمانی را کنی یادی وداع
دور از دنیا به پاکوبی سماع
منتقل جایی به عقبایی سرا
از فنا دنیا جهانی دورها
هر فرودی بعد ما گردد فراز
کلبه ها آباد هر کس سرفراز
با حلاوت کام شیرین ماندگان
بس گوارا شهدهایی نوش جان
گر چه الگو رسم پیشین روزگار
منکری لا دین و آیین برقرار
حرف خالی این کسان را گوش لا
همچو ابلیسی فریبی خلق را
پند بشنو گو به مردم مرز و بوم
بین خلقی پخش هر جایی عموم
شهریاری بود و بابا حیدری
از دیاری بای جانی آذری
نام آور شاعری بودش دلا
یاد او جاوید هر جا والیا
ولی اله بایبوردی
26 / 05 / 1398
بسیار زیبا و دلنشین بود
خاطره انگیز
روح بلند استاد شهریار شاد