چشمانِ هیز
چک چکِ باران بود و،
اشک ، سیل
نمیدانستم کجا روحم پس از دنیایی غم ،
خواهد کرد یکریز نِیل
نیلِ مصر، فرعونیان را همه بلعیده بود
نیل برای پیروانِ موسی راهی خشک بود
بهرِ فرعون و سپاهش ، بسانِ چاهِ وِیل
آدمیزاد چه موجودِ عجیبی ست ، عجب !
گاهی خوابش میبَرَد به روی ریل
هیچ باک اش نیست ریل ،
بالش اش شود
سرِ کفر آخرهم نفله میشود ، با خونی سیل
وقتی با حماقتش مورچه ای آید به نبردِ فیل ها
اسمِ کارش چیست ؟
گرچه آن مورچه ها باشند خِیل خیل
ای تو اِی آدمِ نفله !
با همه دشمنی با خدا هم دشمنی ؟ به خدا دیوانه ای !
زود نامه را تمام کن باید رهسپار شوی
هرچه زودتر، امضایت بینداز به ذیل
اینها یک مُشت لغات اند یا که مُشتی مورچه ؟
این امضاست یا که تقلیدی ست ز اندامِ رتیل ؟
دراین نامه فاعل وفعل ومفعول چه میخواهند بگویند ؟
هرکدامش سازِ خویش را میزند
راستی ، چه نوشتی دراین نامه ، به دنیای خدا ؟
بیکاری به کفرت ، بهتر از اینهمه فعل
هروقت ای آدمِ نفله کاری کردی ، گند زدی
خدا رحم کند ، آنروزِ شیپوریِ محشر،
آنهمه ایمان و کفر و شرک و کِیل
کمتر کسی آمده ست به آنجا ، به مِیل
باران میبارد به محشر لطفِ یزدانی ست آن
اما اشک جاری ست برچشمانِ بی حیا وهیز، سیل سیل
بهمن بیدقی 1401/5/10
جالب بود