دخترِ سه ساله
ضجه ای آمد ، از کنارِ معرکه
جویا شدند دلیلِ این واقعه را
چونکه بلاتشبیه نبود به یک هوار،
آنهم چه هواری !
هواری درونِ مهلکه
دخترکِ سه ساله ای بود که با مادرِخویش ،
آمده بود بازارِ شهر،
تا که خریدی بکنند
دخترکِ این ماجرا ، درست کنارِ معرکه ،
بهانه ی بابا داشت
معرکه یکهو ترکید ز ضجه ها
انگیزه ای دگر کسی نداشت ، بر ادامه ی آن معرکه
چون دگر آن معرکه ، بهانه ی آقا داشت
مرشد و بچه مرشد از ژانرِ قدیم ،
آمدند به ژانرِ جدید
معرکه دیگر با ورودِ دخترِ سه ساله ای ،
سمت و سو گرفت
معرکه ، دگر بهانه ای به نِیل ،
به دشتِ تفتیده و خشکیده ی کربلا داشت
ورود یک تشتِ طلایی رنگ و رویَش پارچه ای
مادرِ کودک را به کامِ غش کشانْد
چونکه تمامِ این قلوب ، دیگر قلوب ،
بهانه ی رفتن به زیرِ کوهی از درد و غم و،
بی شمار، آوار داشت
همه بهانه ها دگر، چشم بسوی ماوراء و،
عالَمِ بالا داشت
دگر آن افکارِ یکپارچه شده ،
یکریزبسوی ماوراء می چرخید
بهرِ کوچی دلپذیر
سوی آسمان و طبعاً ، جایی دلپذیر،
بهانه ای والا داشت
بهمن بیدقی 1400/11/17
آیینی بسیار زیبا و شورانگیز بود