تو آغازِ یک اتفاقِ عجیبی..
تو از لمسِ دستانِ من بی نصیبی..
تو ممنوعه هستی
نباید بمانی..
تو باید،نباید بمانی...
تو خوبی..
تو ماهی..
تو یک تکه ازآبیِ آسمانی..
تو بر آدمی مثل من ،
شک ندارم ،حوایی...
و ای کاش می شد بگویم خدایی، خدایی، خدایی..
تو را در طلوعُ و تورا در غروب،
تورا در سکوتُ و تو را در شلوغ،
تو را در خیالم چو قدیسه ای پر فروغ،
چنان دوستت دارم ای ماه من،،
که انگار جسمم ،تویی ناخودآگاهِ من..
تو ای اتفاقِ عجیبِ پر از سادگی
تو ممنوعه هستی نباید بمانی
تو باید نباید بمانی...
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید