دنیا برای من فقط یک درد ممتد بود
آوارگی ، بیچارگی هایم چه بی حد بود
جای وفا و عشق و مهر و همدمی هایش
رد شکنجه ، بی پناهی ، ظلم ، سرمد بود
دستش اگر با دست من پیوند یاری بود
قصدش فقط آزردن و اینگونه زاری بود
نیشش به قلب و دائما زخم زبانهایش
سـوزاند از ریشه مرا ، او زخم کاری بود
له شد تمام ذره های جانم از وحشت
سر شد نفسهایم میان حجمی از نفرت
آغوش من با شانه های من چه می آید
خوابیده چشمانم درون موجی از حسرت
بغضم شکست از این همه بی مهری ات دنیا
بس خسته ام از هر چه بود وهست از فردا
پایم برید از رفتن و هرگز ندیدن ها
شد نا امید از تو تمامم ، مرده ام اینجا
دیگر برای زندگی ، مانند سربارم
لبخندهایم گُم ، ولی از گریه رگبارم
از این همه حال خوش و سرگرمی ات دنیا
یک مشت درد بی دوا و بغض و تب دارم
ارزانی ات دنیا هر آنچه را به من دادی
از روز اول عاشقت را بی هدف زادی
ماندم در این تاریکی ات عمری به تنهایی
میشد مرا از سهم خود یک نور میدادی !
ای داد از گردونه ی آزار تو ، بیداد
از این دو چشم خونفشان از دست تو فریاد
هر آرزویی که به سر بود از سر لطفت؛
رفت از کف و رفته تمام هستی ام بر باد
اُف بر تو ای بی رحمِ سنگین دل تو ای ویران
داغ از جوانیِ نکرده ، شد دلم نالان
تردیِ "پونه" را شکستی زیر ضربت ها
از بس که مشتت را زدی بر قلب این گریان
دادم برم پیش خدای خود که میدانم
جز نام او روی زبان نامی نمی خوانم
او را قسم دادم بر اوصاف و بزرگی اش
دادم ازاین دنیا بگیرد ، گیرد این جانم
افسانه احمدی (پونه)
غمگین و زیبا بود