سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      خر توو خر

      شعری از

      بهمن بیدقی

      از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۶ خرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۴۶ شماره ثبت ۱۱۰۴۱۵
        بازدید : ۱۲۰   |    نظرات : ۱۰

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر بهمن بیدقی

      خر توو خر
       
      همه آزادی ام در اینه که ،
      برای خدای خوبم باشم یه بنده
      اما ستم ، اینو نمیخواد
      برای اینه که یه روزصبح
      که چشمامو بازکردم
      چشمامو بستن
      از گوشه ی خونه م ،
      کشون کشون اوردنم زندون
      پرت ام کردن به یه گوشه ای ،
      که خیس شد با قطره های خون ام
      چشممو که بازکردن
      دیدم جسمم تووی یه  بنده
      روحم ولی آزاد بود ،
      برای خودش صفا میکرد
      درهمه جا میدیدمش
      گاهی توچال بود و گاهی میدیدمش ،
      که تووی کُلَکچاله و دربنده
       
      زندانبانا همه ، همیشه عصبانی بودن
      یقین صبح ها ،
      برمیخاستند ازقسمتِ چپِ دنده
      ولی یه روز صبح
      که با باقیِ زندانیا ،
      برای هواخوری رفتیم به محوطه
      روحم پرید ، ز بالای اون حصارِ بلند
      ولی پرشِ جسمم ، به ارتفاعِ دومتر هم نرسید
      گفتم کاش دراین مصیبتکده ،
      تواناییِ جسمم ، به تواناییِ روحم بود
      تووی زندون ، جسممه که با حکم ابد ، دربنده
      ولی دلخوش بودم که این دنیا ، مفهومِ ابد رُو هم نمیدونه
      لغتِ ابد به دنیا موردِ استفاده ش ، فقط برای بندیِ بنده
      چرا دنیائیان پاپیِ این و اون میشن به جرمِ عشقِ به آزادی ؟
      کاش میدیدم روزی را که ، دنیا هم مثلِ من ،
      سرش توو لاکِ خودشه ،
      چشماش به کارِ خودش بنده
       
      یه روز صبح
      که زندان آوار شد
      درمیونِ خر توو خریِ زندون ،
      گازشو گرفتم رفتم ، مثلِ یه راننده
      خلاص شدم ازمیونِ آوار و خاک و خل
      نمیدونم تازگیا ، چرا ساختمونارُو اینجوری میسازن ؟
      مثلِ ساختمونِ متروپل
      موندم که چرا ، آدما با بلاهت شون ،
      آبادانی رُو تبدیل میکنن به خرابه ؟
      یا که آزادی رُو تبدیل میکنن به زندون
      لابد پیمانکار ومالکِ ایجارو هم اول دستگیر میکنن ،
      بعد با یه شامورتی بازی ، میگن مُردن
      امان ازاین دنیای پُر از تاراج و ارتشاء ، آخه اینا مَردن ؟
      داستانو ببین به کجا کشیده
      داستان حتی به دادستان کشیده
      اینا نمیدونن برای گزارشای بودار،
      ما دیگه نیستیم بچه ؟
      حالا هرچه ، بگذریم اصلاً به من چه  
       
      داشتم میگفتم :
      طوری که کبوترِ بندی ، در اون میون ،
      حتی نمیدونه ، با خودش چند چنده
       
      چرا آدما ،
      دنیا رُو برای دیگران وخودشون دائم تلخ میکنن ؟
      آخه اخلاقِ کبوترِای آزادی که مثلِ قنده
       
      درمیونه ی راه ، آدرسِ اونجا را پرسیدم
      شخصی گفت که اینجا سولوقونه ،
      ادامه داد : میدونی که سولوقون بالا کن دِه
      یه خرمالو تعارفم کرد
      که نگرفتم و بازم هن هن کنان دویدم
      خودم رفتم ،
      ولی نگاهم برگشت
      دیدم مَرده ، عاقل اندر سفیه نگاهم میکنه
      گفتم خیلی عجله دارم رفیق ،
      ممنونم از لطفتون ، شرمنده
       
      حال و روزی داشتم ، مثلِ مرغِ پَرکنده
       
      به هرسو چشم میگردوندم ،
      میدیدم دنیا داره چشمامو یه ریز باز میکنه
      همه خامی ام رُو پخته میکنه
      آخه دنیا پُر از درسه  و،  پُر از پنده
       
      ازپشت سر، شلیکِ یه گلوله ی فسقلی
      منِ نَرّه غول رُو از پا انداخت
      بَدَم نشد البته
      آخه بعد از پروازِاونهمه عزیزای همخون ام
      درخونه و شهرم ،
      به آسمونای اعلیٰ
      دیگه کسی نبود که ادعا کنم جونش به جونم بنده
       
      آخرِ قصه انگار، مثلِ آخرِ فیلمهای آلن دلون شد
      آخرِ داستانو سپرده بودم به اندیشه ی قلم
      تا کمی هم ،
      به تعداد کشته های ساختمونِ متروپل فکری بکنم
      آخه مخصوصاً این حماقت های دسته جمعی
      بدجوری منو پُر از غصه میکنه
      منو میبره به مقایسه ی منم منم کردنهای خیلیا
      آخرش هم هیچی به هیچی
      منو دچارِ تشوش و هزار غمِ عُظمیٰ میکنه
      مرگی هم که قلم برام رقم زده بود ،
      خدا کنه نشده باشه براتون باعثِ خنده     
       
      بهمن بیدقی 1401/3/5
      ۲
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۴۹
      درود استاد عزیز
      بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۵۷
      با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
      ممنونم از لطفتون
      شاد باشید
      ارسال پاسخ
      محمد رضا خوشرو (مریخ)
      دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ ۲۲:۳۳
      درود ها استاد بیدقی


      ناب بود
      موفق و نوید باشید .
      خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۰۴
      با سلام و عرض ارادت آقای خوشرو بزرگوار
      ممنونم از لطفتون
      مؤید باشید
      در پناه حق
      ارسال پاسخ
      بهرام معینی (داریان)
      يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۱۰
      درود های فراوان جناب بیدقی استاد وادیب فاضل وفرزانه
      بسیار زیبا وقابل تامل
      مسرور ومستدام
      در پناه حق
      ایام بکام
      🌷🌷🌷
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۵۷
      با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
      ممنونم از لطفتون
      شاد باشید
      در پناه حق
      ارسال پاسخ
      محمد باقر انصاری دزفولی
      يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۱۰:۴۱
      شاعرواستاد گرامی
      شور و شوق شعر شما
      دل می برد از خوانندگان
      گویی که درباغ دلم
      از فقرصحبت میکند
      بوی حقیقت میدهد
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۱۱:۱۲
      با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
      ممنونم از لطفِ بیکرانتان
      شاد باشید
      در پناه حق
      ارسال پاسخ
      م فریاد(محمدرضا زارع)
      يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۳۷
      درود آقای بیدقی عزیز خندانک
      آفرین بر شما هنرمند دریادل که بر درد و رنجهای همنوعانتون چشم نمی بندید و رسالت قلم را انسان دوستانه به دوش میکشید خندانک
      سپاس از این ابراز همدردی خندانک
      دریای دلتون آرام خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ ۰۵:۲۲
      با سلام و عرض ارادت آقای زارع گرانقدر
      بزرگوارید
      خدا کند بتوانم اندکی هم که شده وظیفه ام را انجام بدهم
      ممنونم از لطف و مهر بیکرانِ شما
      و سپاسگزارم از حضور ارزشمندتان و اینهمه انرژی مثبتی که خالق آنید
      شاد باشید
      در پناه حق
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0