سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 6 آذر 1403
    25 جمادى الأولى 1446
      Tuesday 26 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۶ آذر

        خر توو خر

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۶ خرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۴۶ شماره ثبت ۱۱۰۴۱۵
          بازدید : ۱۵۹   |    نظرات : ۱۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        خر توو خر
         
        همه آزادی ام در اینه که ،
        برای خدای خوبم باشم یه بنده
        اما ستم ، اینو نمیخواد
        برای اینه که یه روزصبح
        که چشمامو بازکردم
        چشمامو بستن
        از گوشه ی خونه م ،
        کشون کشون اوردنم زندون
        پرت ام کردن به یه گوشه ای ،
        که خیس شد با قطره های خون ام
        چشممو که بازکردن
        دیدم جسمم تووی یه  بنده
        روحم ولی آزاد بود ،
        برای خودش صفا میکرد
        درهمه جا میدیدمش
        گاهی توچال بود و گاهی میدیدمش ،
        که تووی کُلَکچاله و دربنده
         
        زندانبانا همه ، همیشه عصبانی بودن
        یقین صبح ها ،
        برمیخاستند ازقسمتِ چپِ دنده
        ولی یه روز صبح
        که با باقیِ زندانیا ،
        برای هواخوری رفتیم به محوطه
        روحم پرید ، ز بالای اون حصارِ بلند
        ولی پرشِ جسمم ، به ارتفاعِ دومتر هم نرسید
        گفتم کاش دراین مصیبتکده ،
        تواناییِ جسمم ، به تواناییِ روحم بود
        تووی زندون ، جسممه که با حکم ابد ، دربنده
        ولی دلخوش بودم که این دنیا ، مفهومِ ابد رُو هم نمیدونه
        لغتِ ابد به دنیا موردِ استفاده ش ، فقط برای بندیِ بنده
        چرا دنیائیان پاپیِ این و اون میشن به جرمِ عشقِ به آزادی ؟
        کاش میدیدم روزی را که ، دنیا هم مثلِ من ،
        سرش توو لاکِ خودشه ،
        چشماش به کارِ خودش بنده
         
        یه روز صبح
        که زندان آوار شد
        درمیونِ خر توو خریِ زندون ،
        گازشو گرفتم رفتم ، مثلِ یه راننده
        خلاص شدم ازمیونِ آوار و خاک و خل
        نمیدونم تازگیا ، چرا ساختمونارُو اینجوری میسازن ؟
        مثلِ ساختمونِ متروپل
        موندم که چرا ، آدما با بلاهت شون ،
        آبادانی رُو تبدیل میکنن به خرابه ؟
        یا که آزادی رُو تبدیل میکنن به زندون
        لابد پیمانکار ومالکِ ایجارو هم اول دستگیر میکنن ،
        بعد با یه شامورتی بازی ، میگن مُردن
        امان ازاین دنیای پُر از تاراج و ارتشاء ، آخه اینا مَردن ؟
        داستانو ببین به کجا کشیده
        داستان حتی به دادستان کشیده
        اینا نمیدونن برای گزارشای بودار،
        ما دیگه نیستیم بچه ؟
        حالا هرچه ، بگذریم اصلاً به من چه  
         
        داشتم میگفتم :
        طوری که کبوترِ بندی ، در اون میون ،
        حتی نمیدونه ، با خودش چند چنده
         
        چرا آدما ،
        دنیا رُو برای دیگران وخودشون دائم تلخ میکنن ؟
        آخه اخلاقِ کبوترِای آزادی که مثلِ قنده
         
        درمیونه ی راه ، آدرسِ اونجا را پرسیدم
        شخصی گفت که اینجا سولوقونه ،
        ادامه داد : میدونی که سولوقون بالا کن دِه
        یه خرمالو تعارفم کرد
        که نگرفتم و بازم هن هن کنان دویدم
        خودم رفتم ،
        ولی نگاهم برگشت
        دیدم مَرده ، عاقل اندر سفیه نگاهم میکنه
        گفتم خیلی عجله دارم رفیق ،
        ممنونم از لطفتون ، شرمنده
         
        حال و روزی داشتم ، مثلِ مرغِ پَرکنده
         
        به هرسو چشم میگردوندم ،
        میدیدم دنیا داره چشمامو یه ریز باز میکنه
        همه خامی ام رُو پخته میکنه
        آخه دنیا پُر از درسه  و،  پُر از پنده
         
        ازپشت سر، شلیکِ یه گلوله ی فسقلی
        منِ نَرّه غول رُو از پا انداخت
        بَدَم نشد البته
        آخه بعد از پروازِاونهمه عزیزای همخون ام
        درخونه و شهرم ،
        به آسمونای اعلیٰ
        دیگه کسی نبود که ادعا کنم جونش به جونم بنده
         
        آخرِ قصه انگار، مثلِ آخرِ فیلمهای آلن دلون شد
        آخرِ داستانو سپرده بودم به اندیشه ی قلم
        تا کمی هم ،
        به تعداد کشته های ساختمونِ متروپل فکری بکنم
        آخه مخصوصاً این حماقت های دسته جمعی
        بدجوری منو پُر از غصه میکنه
        منو میبره به مقایسه ی منم منم کردنهای خیلیا
        آخرش هم هیچی به هیچی
        منو دچارِ تشوش و هزار غمِ عُظمیٰ میکنه
        مرگی هم که قلم برام رقم زده بود ،
        خدا کنه نشده باشه براتون باعثِ خنده     
         
        بهمن بیدقی 1401/3/5
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۴۹
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۵۷
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        ممنونم از لطفتون
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ ۲۲:۳۳
        درود ها استاد بیدقی


        ناب بود
        موفق و نوید باشید .
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۰۴
        با سلام و عرض ارادت آقای خوشرو بزرگوار
        ممنونم از لطفتون
        مؤید باشید
        در پناه حق
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۱۰
        درود های فراوان جناب بیدقی استاد وادیب فاضل وفرزانه
        بسیار زیبا وقابل تامل
        مسرور ومستدام
        در پناه حق
        ایام بکام
        🌷🌷🌷
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۵۷
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        ممنونم از لطفتون
        شاد باشید
        در پناه حق
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۱۰:۴۱
        شاعرواستاد گرامی
        شور و شوق شعر شما
        دل می برد از خوانندگان
        گویی که درباغ دلم
        از فقرصحبت میکند
        بوی حقیقت میدهد
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۱۱:۱۲
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        ممنونم از لطفِ بیکرانتان
        شاد باشید
        در پناه حق
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۳۷
        درود آقای بیدقی عزیز خندانک
        آفرین بر شما هنرمند دریادل که بر درد و رنجهای همنوعانتون چشم نمی بندید و رسالت قلم را انسان دوستانه به دوش میکشید خندانک
        سپاس از این ابراز همدردی خندانک
        دریای دلتون آرام خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ ۰۵:۲۲
        با سلام و عرض ارادت آقای زارع گرانقدر
        بزرگوارید
        خدا کند بتوانم اندکی هم که شده وظیفه ام را انجام بدهم
        ممنونم از لطف و مهر بیکرانِ شما
        و سپاسگزارم از حضور ارزشمندتان و اینهمه انرژی مثبتی که خالق آنید
        شاد باشید
        در پناه حق
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3