سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 21 اسفند 1403
    12 رمضان 1446
      Tuesday 11 Mar 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

        سه شنبه ۲۱ اسفند

        خر توو خر

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۶ خرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۴۶ شماره ثبت ۱۱۰۴۱۵
          بازدید : ۱۷۱   |    نظرات : ۱۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        خر توو خر
         
        همه آزادی ام در اینه که ،
        برای خدای خوبم باشم یه بنده
        اما ستم ، اینو نمیخواد
        برای اینه که یه روزصبح
        که چشمامو بازکردم
        چشمامو بستن
        از گوشه ی خونه م ،
        کشون کشون اوردنم زندون
        پرت ام کردن به یه گوشه ای ،
        که خیس شد با قطره های خون ام
        چشممو که بازکردن
        دیدم جسمم تووی یه  بنده
        روحم ولی آزاد بود ،
        برای خودش صفا میکرد
        درهمه جا میدیدمش
        گاهی توچال بود و گاهی میدیدمش ،
        که تووی کُلَکچاله و دربنده
         
        زندانبانا همه ، همیشه عصبانی بودن
        یقین صبح ها ،
        برمیخاستند ازقسمتِ چپِ دنده
        ولی یه روز صبح
        که با باقیِ زندانیا ،
        برای هواخوری رفتیم به محوطه
        روحم پرید ، ز بالای اون حصارِ بلند
        ولی پرشِ جسمم ، به ارتفاعِ دومتر هم نرسید
        گفتم کاش دراین مصیبتکده ،
        تواناییِ جسمم ، به تواناییِ روحم بود
        تووی زندون ، جسممه که با حکم ابد ، دربنده
        ولی دلخوش بودم که این دنیا ، مفهومِ ابد رُو هم نمیدونه
        لغتِ ابد به دنیا موردِ استفاده ش ، فقط برای بندیِ بنده
        چرا دنیائیان پاپیِ این و اون میشن به جرمِ عشقِ به آزادی ؟
        کاش میدیدم روزی را که ، دنیا هم مثلِ من ،
        سرش توو لاکِ خودشه ،
        چشماش به کارِ خودش بنده
         
        یه روز صبح
        که زندان آوار شد
        درمیونِ خر توو خریِ زندون ،
        گازشو گرفتم رفتم ، مثلِ یه راننده
        خلاص شدم ازمیونِ آوار و خاک و خل
        نمیدونم تازگیا ، چرا ساختمونارُو اینجوری میسازن ؟
        مثلِ ساختمونِ متروپل
        موندم که چرا ، آدما با بلاهت شون ،
        آبادانی رُو تبدیل میکنن به خرابه ؟
        یا که آزادی رُو تبدیل میکنن به زندون
        لابد پیمانکار ومالکِ ایجارو هم اول دستگیر میکنن ،
        بعد با یه شامورتی بازی ، میگن مُردن
        امان ازاین دنیای پُر از تاراج و ارتشاء ، آخه اینا مَردن ؟
        داستانو ببین به کجا کشیده
        داستان حتی به دادستان کشیده
        اینا نمیدونن برای گزارشای بودار،
        ما دیگه نیستیم بچه ؟
        حالا هرچه ، بگذریم اصلاً به من چه  
         
        داشتم میگفتم :
        طوری که کبوترِ بندی ، در اون میون ،
        حتی نمیدونه ، با خودش چند چنده
         
        چرا آدما ،
        دنیا رُو برای دیگران وخودشون دائم تلخ میکنن ؟
        آخه اخلاقِ کبوترِای آزادی که مثلِ قنده
         
        درمیونه ی راه ، آدرسِ اونجا را پرسیدم
        شخصی گفت که اینجا سولوقونه ،
        ادامه داد : میدونی که سولوقون بالا کن دِه
        یه خرمالو تعارفم کرد
        که نگرفتم و بازم هن هن کنان دویدم
        خودم رفتم ،
        ولی نگاهم برگشت
        دیدم مَرده ، عاقل اندر سفیه نگاهم میکنه
        گفتم خیلی عجله دارم رفیق ،
        ممنونم از لطفتون ، شرمنده
         
        حال و روزی داشتم ، مثلِ مرغِ پَرکنده
         
        به هرسو چشم میگردوندم ،
        میدیدم دنیا داره چشمامو یه ریز باز میکنه
        همه خامی ام رُو پخته میکنه
        آخه دنیا پُر از درسه  و،  پُر از پنده
         
        ازپشت سر، شلیکِ یه گلوله ی فسقلی
        منِ نَرّه غول رُو از پا انداخت
        بَدَم نشد البته
        آخه بعد از پروازِاونهمه عزیزای همخون ام
        درخونه و شهرم ،
        به آسمونای اعلیٰ
        دیگه کسی نبود که ادعا کنم جونش به جونم بنده
         
        آخرِ قصه انگار، مثلِ آخرِ فیلمهای آلن دلون شد
        آخرِ داستانو سپرده بودم به اندیشه ی قلم
        تا کمی هم ،
        به تعداد کشته های ساختمونِ متروپل فکری بکنم
        آخه مخصوصاً این حماقت های دسته جمعی
        بدجوری منو پُر از غصه میکنه
        منو میبره به مقایسه ی منم منم کردنهای خیلیا
        آخرش هم هیچی به هیچی
        منو دچارِ تشوش و هزار غمِ عُظمیٰ میکنه
        مرگی هم که قلم برام رقم زده بود ،
        خدا کنه نشده باشه براتون باعثِ خنده     
         
        بهمن بیدقی 1401/3/5
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۴۹
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۵۷
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        ممنونم از لطفتون
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ ۲۲:۳۳
        درود ها استاد بیدقی


        ناب بود
        موفق و نوید باشید .
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۰۴
        با سلام و عرض ارادت آقای خوشرو بزرگوار
        ممنونم از لطفتون
        مؤید باشید
        در پناه حق
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۱۰
        درود های فراوان جناب بیدقی استاد وادیب فاضل وفرزانه
        بسیار زیبا وقابل تامل
        مسرور ومستدام
        در پناه حق
        ایام بکام
        🌷🌷🌷
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۰۶:۵۷
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        ممنونم از لطفتون
        شاد باشید
        در پناه حق
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۱۰:۴۱
        شاعرواستاد گرامی
        شور و شوق شعر شما
        دل می برد از خوانندگان
        گویی که درباغ دلم
        از فقرصحبت میکند
        بوی حقیقت میدهد
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۱۱:۱۲
        با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
        ممنونم از لطفِ بیکرانتان
        شاد باشید
        در پناه حق
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        يکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۳۷
        درود آقای بیدقی عزیز خندانک
        آفرین بر شما هنرمند دریادل که بر درد و رنجهای همنوعانتون چشم نمی بندید و رسالت قلم را انسان دوستانه به دوش میکشید خندانک
        سپاس از این ابراز همدردی خندانک
        دریای دلتون آرام خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ ۰۵:۲۲
        با سلام و عرض ارادت آقای زارع گرانقدر
        بزرگوارید
        خدا کند بتوانم اندکی هم که شده وظیفه ام را انجام بدهم
        ممنونم از لطف و مهر بیکرانِ شما
        و سپاسگزارم از حضور ارزشمندتان و اینهمه انرژی مثبتی که خالق آنید
        شاد باشید
        در پناه حق
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1