پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
در این گذارِ گمشده
در این راهِ پر غبار
در این کویرِ خسته و زخمی
ز تیغ و خار
در جنگِ بی سرانجامِ نَفَس
با سکوتِ محض
در کنج زندگی
در آغوشِ یک قفس
من عاشقانه
شکاف های باورم را
خودم بخیه می کنم
من در کنارِ معاشقهٔ خاک
با آخرین قطره های چکیده
از چشمِ آسمان
می ایستم و از روزنی نحیف
به درّه ای که افتاده به چنگِ شغال ها،
فکر می کنم
من پا به پای امید
تا مرز حلاوتی تازه می روم
و در کنارِ رود تمنّا، قدم زنان
گل های باورم را
که تشنهٔ یک جو حقیقت اند
قبل از فسرده شدن
به خودم هدیه می کنم
با خنده های ممتد
به قلبِ حسرت و
فرصت های از دست رفته ام
نیش می زنم
مشتاق و بی قرار می دَوَم
به سوی دو افرای سرفراز
که در وسطِ واحه ای غریب
تنها به نامِ عشق،
سبز و برافراشته مانده اند
و آرام و با وقار
در آغوش آن دو یار
به یادِ روزگارِ سبزِ خودم گریه می کنم
من با شرابِ نابِ شرافتم
مست می شوم
تا عمق استخوان
هم دردِ شاخه ای نورست می شوم
با خوک های فربه، گاوهای مقدس
و گرگ های پشیمان
به توافق نمی رسم
با برّه های صاف و ساده
هم آواز می شوم
و دراین روزگارِ گریزان از اعتماد
شانهٔ دلم را برای سرم تکیه می کنم
اکنون که من
پشت کرده ام به دین خدایانِ کینه توز
بیزارم از دکانِ خدای شرر فروز،
آهسته می روم ، تا پای جان به پیش
با عشق، با امید
می نوشم از حیات، از آرزوی خویش
از جام ابر و گونهٔ خورشید و چشمِ ماه
گرچه غریب و خسته
اگرچه قرینِ آه ،
در حالِ هر هوا، از رنگِ هر نگاه
هر جمله را برای خودم قصّه میکنم
من نیستم
از تبارِ زاهدِ ترسان ز پیشِ رو
از کاروانِ فاقدِ کالای آبرو
من می چشم
طعمِ حیات را، از لبِ یک سیب
یک انار
از رقصِ آب و سبزه
در آغوش جویبار
من از متنِ زندگی
به حاشیه هجرت نمی کنم
مستی ز جامِ دولت و شهرت
نمی کنم
مسرور می شوم از
رنگ و بوی عشق
مشعوف از نسیم و نایره و
نورِ کوی عشق
در متنِ عشق،
مته به خشخاش، از چه رو؟
نقشِ چرا به حاشیهٔ کاش، از چه رو؟
من با تمام ملالت و رنج و خستگی
حتی در ایستگاهِ بد آهنگِ زندگی
چشمِ امید را به رُخِ یأس می کشم
و چشمکِ صدها ستاره را
برهانِ دلکشِ هر لحظه می کنم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد