چهارشنبه ۵ دی
|
آخرین اشعار ناب فریبا مُطاعی
|
یادش بخیر بازی ِ مِهر
توش گلسرخ بود وُ سپهر
بعد ِ کُلی شعر وُ شعار
یا رو دیوار یا رو نوار
فصلِ خزون به سر رسید
کلید به قفل ِ در رسید
باغ ِ بهاری رور به رو
فکر وُ خیال شد زیروُرو
تو اون بساط ِ قیل وُ قال
همون ماه ِ آخر ِ سال
با نغمه وُ ساز وُ سُروُر
از تاریکی زدیم به نور
اونایی که زود رسیدن
روبانها رو زود بُریدن
یکی مدیر ، یکی وزیر
یکی شد پِترُس کبیر
. . .
سالها از این بازی گذشت
چه کوچه بازار وُ چه دشت
همین که جابجا شدیم
کمی سَر به هوا شدیم
یعنی دنبال ِ قصه ایم
یه قصۀ بی غُصه ایم
سیاسی نه ! اجتماعی
دولتی نه ! انتفاعی
. . .
اولتیماتوم داده مدیر :
یا گوش بگیر یا که بمیر
حالا که اینطوری شده
یه دستور ِ فوری شده
ما بازی داریم بی کلک
سیاسی که خورده مَحَک
نوبت ِ جامعه رسید
صحبت ِ فاجعه رسید
کی عشق ِ کَل داره حالا
کُلی مَتل داره حالا
حرف وُ حدیث کم نداریم
مملکته که ما داریم . . .
***
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.