ماهِ کامل
نیمه ی ماه بود و ماه کامل
نگاهم به ماه افتاد
به او دست تکان دادم و او خندید
به من حالی دست داد
که حسِ نگاهِ نگار بر من بود
نگاهِ دائمِ کهربایی که ،
به این کمتر از کاه می افتاد
حس خوبی ست اینهمه کشیده شدن
نیروی جاذبه ای عمیق ،
بینِ کَه و کهربا
قلبم ازاینکه گاه ،
فراموش میکرد این جاذبه را
به افسوس و آه افتاد
حتی این فراموشی را
نسبت داد به مغزِ سبکسر
به فکر لقب دادنِ مغز به روباه افتاد
مغز گفت اِی دلِ دیوانه !
منهم مثلِ تو یگانه پرست ام
چه خوب شد که دعوایشان نشد
سخن کوتاه افتاد
همه این صلحِ دل انگیز،
زسوی خداوندِ خیرخواه افتاد
یه زمانی بود ،
که ازسبکسری های جوانی گری هایم ،
بدجوری می ترسیدم
چه خوب شد که این مغز و قلب ،
عاقله مرد شدند و هریک ، به یاریِ دلدار
ز بیراهه رفتن ها ،
به راه افتاد
چه خوب شد که درهر وقت و بی وقت
دیگر می بینمشان ،
که هریک به خضوع ،
به یادِ شاه افتاد
شاهِ عالم ،
همه روشنیِ زندگیِ ماهِ من است
او چقدر بزرگوارست
پُر از شور میشوم ،
افتخار میکنم ،
که نگاهِ ماهِ شاه ام ،
دمادم به این کمتر از کاه افتاد
99 درصدِ لحظه های بیدارم ،
بزمی ست بینِ من و حضورِخدا
قلبم ازاین حقیقت لبخند زد ،
بعد خندید
قلبم ازاینهمه سرخوشی ،
ناگهان سبکسرانه ،
به قاه قاه افتاد
بهمن بیدقی 1401/1/28
شورانگیز و زیبا بود
موفق باشید