از رنگ و بوی عشق و از عشرت هراسیدیم
از روز و شب هامان خوشی را زود دزدیدیم
در خواست شد از ما که با عاشق یکی گردیم
در خویش جا ماندیم و مثل بید لرزیدیم
هر روز بیداریم و خواب اما نمی دانند
ما حس و حال مرگ را هر روز بوییدیم
پاهایمان سست است از سنگینی بار و
گفتند آهویی شدیم و هی خرامیدیم
بی آنکه در جان ها رمق باشد تک و تنها
هر صبح با آهنگ دنیا ناز رقصیدیم
ما خستگی ها را به عمق آبها پرتاب
در گور جسم سرد و بی احساس پوسیدیم
لب را به یک بوسه نه و با صد هزاران درد
بغض هزاران ساله را با عشق بلعیدیم
قفل سکوت و هیس را بسته به لبهامان
طومار دل را با نگاه عقل سنجیدیم
در ما نه حرصی بهر دنیا و خوشی ها بود
حاتم شدیم و زندگی را سهل بخشیدیم
تفسیر ما جان سختها تفسیر سختی نیست
ما قطره ی اشکی برای غسل تعمیدیم
با چشم هایی خشک و خیره بر ملامت ها
صدها هزاران بار خون از دیده باریدیم
در فصل یخبندانِ احساسِ شیاطین ها
هم شعله ی آتشفشان گشتیم و جوشیدیم
سر شد جوانی و حذر کردیم و ترسیدیم
ما زندگی را ای خدا هرگز نفهمیدیم
زهرا_اسدی