روزگارِ بدی شده
ای پسر !
سپیده زده بود ،
که تو آمدی به خانه
رهِ ایمان ، ترا گم کرده بود ؟
یا که تو گم کرده بودی رهِ خانه ؟
چه روزگارِ بدی شده روزگارِ اکنون
حتی سپیده هم ،
نمیدانم تازگی ها ، خود را گم کرده است ؟
یا که اوهم مثلِ تو، گم میکند یکریز رهِ خانه ؟
وقتی دیرمیکنی دل ،
به حالِ زلزله ای هشت ریشتری میلرزد
مثلِ تعقیب و گریزِ انتظامی و قاچاقچیان
ویلان شده در حوزه ی بانه
بیا سر به راه شو و به راهی پا نِه
که نه سیخ سوزد و نه هیچ کبابی
بده قولی ! قولی از روی فُتوت
مصمم ، مردانه
چونکه هیچ خیری نیست دراین ،
با این و آن پریدن
ازاین رشته ، به آن رشته پریدن
ازاین هوس ، به آن هوس پریدن
یکروز غروب و، یکروز سپیده
روزِ دگرهم ، لابد مرجانه
بیا سر به راه شو و،
قانونِ دین را هم نگهدار
تا که آخرت بهشت گردد برایت ،
پُر از ریحانه
التقاطی شده ای مدتیست ، اِی پسر،
همچون خروس
جدا میکنی و، نوک میزنی و،
می بلعی سیئاتِ بی قانون را
آنهم دانه دانه
خیلی سخت نیست ،
اگر بیایی بر مدارِعادیِ ایمانی عادی
که درآنصورت شوی آخرِعمر،
اسوه ی خوبی ها بی چَک و چانه
حتی ، قصه گردی
همسرت هم ، افسانه
آرزو میکنم تا آخرِعمر،
یه همسر داشته باشی ،
پُر از تفاهُمِ سلیقه هایی ، ظاهراً دوگانه
ولی با گذشتِ هردو
آرامشِ زندگیِ زیبایی یگانه
درکنارِهمسری یگانه
پُر از احترام به دستورِ خدا و،
خوش خُلق و سربراه باشید هردو همیشه
رَوید روبسوی یک عاقبتی خوش ،
تا ابد شانه به شانه
بهمن بیدقی 1400/12/4
آموزنده و زیبا بود