آدمِ بیرحم
لنگه کفش میگفت :
اگر جنگ سومی بپا شود
بی شک آن جنگ ، جنگی هسته ای ست
بدیهی ست که بدنبالش ،
آن حال و روزِ مشنگه
معلوم میشود افکارِ وحشیِ آدمِ بیرحم ،
بعد از قرنها ، هنوز فرقی نکرده
بازهم " آدم نمایی " ،
بدنبالِ کشتاری سیری ناپذیر و،
بدنبالِ خِشاب های ، پُر فِشنگه
طبیعت هم ، بعد از قرنها
هنوز فرقی نکرده
به قولِ حمیرا : " دریا کنار هنوز قشنگه ،
آخ میدونم از سبزه زار تا شالیزار هنوزقشنگه "
یادش رفته انگار طرف ،
فجایعِ بیرحمانه ی جنگِ هسته ای را
آدم انگار، آدم نمیشود ، اِی وای
این قبیل افکارِ بی رحم ،
افکارِ یه مُشت ، مَشنگه
وقتی آن حرفها را او بلغورمیکرد
یکی آمد به او گفت :
تهدید کنی ، تهدید میکنم !
چون این جوهرِ خودکارِمن ، بجای فِشنگه
شلیک کنی ، مینویسم از آبرویی که انگار نداری
جنگ راه می اندازی ، تا جنگی نباشد ؟
آنهایی که مُردند یا آواره شدند ، چه ؟
فکر میکنی برایشان تقاصی نیست ؟
چه ایراد دارد دنیا آدمی را درحالی ببیند ،
که آبروداری میکند و حقیقتاً صلح را دوست دارد
لبخند به لب ، کنارِ همنوع ،
درحالِ گفتگوست و،
همیشه واقعاً و نه به ریا ، شوخ و شَنگه ؟
بهمن بیدقی 1400/12/12
بسیار بجا و زیبا بود
موفق باشید