جمعه ۹ آذر
خاطرات روستا شعری از علیرضا محمودی
از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۰:۳۶ شماره ثبت ۱۰۷۸۴۷
بازدید : ۲۷۹ | نظرات : ۴
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
کاش می شد پدرم بر می گشت
باز می برد مرا با خود دشت
بیل بر شانه و سطلی در دست
به زراعت کمر خود می بست
از سر شاخه گلابی می چید
مادرم را خوش و خرم می دید
می شنیدیم صدای بلبل
توی گلدان دو سه شاخه سنبل
خواب دیدم که شدم ده ساله
میزدم درب حیاط خاله
خاله زود آمد و در باز نمود
میشد از دیدن من بس خشنود
دوست دارم که کنم چوپانی
دامهایش ببرم مهمانی
خواهرانم همگی در خانه
خوش و خرم همه در کاشانه
می زدند خفت به تار قالی
حاصلش تخته فرشی عالی
فرش را گویی مثال باغ گل
بلبلی دارد در اینجا داغ گل
فرش بانقش گل و بلبل بود
در کنارش همه جا سنبل بود
رنگها بود نوازشگر چشم
همه زیبا بد و رامشگر چشم
رنگها با چشم بازی می کند
چشم را مهمان نوازی می کند
نرگسی زیبا به روی شاخه ای
برگها پیچیده دور ساقه ای
و ه چه زیبا شده اینجا سنبل
می درد جامه در اینجا بلبل
هنر ناب که گویند اینجاست
ور نه هر بی هنری را غوغاست
بوسه باید بزنی بر دستی
که کند جلوه گری در هستی
نقش آن بود ز شهر نایین
دار آن بود اتاق پایین
پدرم گفت : که وقت است برو
کن سریع خوشه گندم تو درو
داس در دستی و آبی در دست
می دویدم سوی مزرع سرمست
همه ی دشت پر از گندم بود
شور و حالش ز همه مردم بود
همه خوشحال که محصول امسال
برکت داشته بیش از هر سال
پس از آن نیمه مرداد رسید
فصل برداشت ز بادام رسید
باز با کیسه و تیرک در دست
من و کل اهل خانه دربست
ز پی چیدن بادام هر روز
می شدیم همره مادر در روز
یادم آید دو سه بز بود مرا
توی گلدان گل رز بود مرا
عصر یک روز قشنگ پاییز
گل رز را بزمان خورد به تیز
چند روز دگرش بز را نیز
پاره کرد گرگ به چنگالی تیز
پدرم رفت و درختان خشکید
رزق او بود که چونان خشکید.
کاش دنیا به عقب برمی گشت
پدرم بودو من و جوی و دشت
آری این بود که بر ما بگذشت
همه خیر و برکت رفت ز دشت
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام. خدا همه رفتگان خاک را بیامرزد. ممنون و سپاسگزارم. | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
پدرم بودو من و جوی و دشت
آری این بود که بر ما بگذشت
همه خیر و برکت رفت ز دشت
سلام و درود بیکران
بسیار زیبا و دلنشین و تاثّربیان سرودید
روح پدر عزیزتان شاد
دلخوشی هاتان ماندگار درپناه خواهِ پروردگار