تشنج
سرسام گرفته دلم
بر دستِ پُر از خشم اش
صمصام گرفته دلم
میخواهد که عاصی شود برهمه چیز
غمباد گرفته سرم
بر گلوی پُر خشم اش
حالتی چو فریاد گرفته سرم
میخواهد که عاصی شود برهمه چیز
چشمانِ خجالتی ام
کاسه خون شده ، اِی وای !
میخواهد که قاضی شود برهمه چیز
این چه حالتی ست ریخته بر دلِ من ؟
این چه حالتی ست ریخته بر سرِمن ؟
روح ، ترسیده و پنهان شده از تنِ من
نفَس اش شماره افتاده
این چه حالتی ست که ریخته بر تنِ من ؟
سِرّهای درونم همچو فواره
دارند میزنند بیرون
دارند میروند به اوج
یکباره در این غوغا
یکباره صدای یک اذان آمد، از مأذنه ی مسجد
مثلِ سگی آرام و مطیع در دم ،
یکباره تشنجِ بَدَم خوابید
آرام گرفت دلِ من
آرام گرفت سرِمن
آرام گرفت تنِ من
روحِ ترسان و برون رفته ز جانِ من ،
بازخزید درونِ این ، ویرانکده ی آرام
آرام ، پس از زلزله و رعشه
مبهوت شد این روحم
مثلِ بُزی زل زد ،
بر قاضیانِ بی مجوز، این دو چشمانم
بر عاصیانِ بی مجوز، این دل و سر و تنِ من
بهمن بیدقی 1400/11/19
بسیار زیبا و شورانگیز بود
«الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ،