واکسی
یک پسربچه ی تنها و یتیم ،
درکنارِ معبری
یک کارتنِ خالی
چند بُرِس
چند قوطیِ واکس
همه دنیایش بود
" پسربچه ی واکسی "
همه عنوانش بود
اینهمه بی رنگی و،
قهوه ای و،
سیاهی های زندگی
همه ی حقیقتِ واضح وعریانش بود
یک دست لباس و کفش ،
تمامی مُندَرِس
چسبیده به آن تنِ سلامت و،
خوش بنیان اش بود
این چه خوب است که میانِ دنیایی ،
همه روبه تباهی
او نماز می خوانْد
مسجد عشقش بود
توهمیشه یادِ بندگانی ! الله
این چه خوب است که ترا ،
همیشه در یادش بود
هر وقت نگریستم ،
به سیرت و، به صورتِ او
مردی دیدم بزرگ
این بزرگیِ فخیم ،
نتیجه ی اراده ی رادَش بود
عجیب این بود ،
که غمگینی مسلط نمیشد به قلبِ نازَش
همه ، عاشقِ رفتارش بودند
این ، دلیل برآن ، ظاهرِ بس شادَش بود
او پذیرفته بود آزمون الهی را ،
به زیباییِ محض
این پذیرفتنِ بندگیِ الله ، دلیل
بر صعودِ فردایش بود
چند سالی بعد ،
دیدمش ،
که استخدامِ ایدههای فردا شده است
وضع اش خوب بود
این نتیجه ی آن دلِ شیدایَش بود
او را دیدم که از اعماقِ دل ،
همچو فریاد ،
خدا را شُکر میکرد
یاریِ خدا و، اینهمه بنده نوازی ،
دلیلِ شوقِ لولیده به فریادَش بود
بهمن بیدقی 1400/11/19
بسیار زیبا و امید بخش بود