دخترِ صحرا
بی ثمر،
می شکند ،
این دلِ خاموشم هِی
شده ام دراین نِیِستانِ خموش ام ، یک نِی
دگر یک چوپانَکی ،
باید بنوازد من را
میگردم بدنبالِ چنین امینی اما ،
" دنیا " که همه ش دنبالِ بازی ست
بازیهایی همچون لِی لِی
یا که معمولاً سوارست ، بر اسبِ مرادش
به دشت و صحرا ،
آهویی و، وی هم ، در پِی
آن دخترِ صحرا ( دنیا )
حوزه ی اسب سواری اش ، تازگی وسیع شده
شده از ترکمن صحرا ، تا رِی
سرش به کارِ خود است و،
دشت وصحرا ،
اغلب او را می بینند به روی زینِ اسب اش ،
به حالتِ هِی
برای دختر صحرا که مهم نیست ،
چله ی تابستان و مرداد باشد
یا چله ی کوچکِ زمستان ، در دِی
منم مثلِ دخترصحرا یه آدمم ولی ،
انگار با آنهمه بی محلی اش ،
کمترم برای او، از یک شِیء
ماکزیمم یه سوزِ دل ، یه دونه نِی
ولی باز غنیمت است بزمِ ما
درکنارِ مُشتی ناردونه ، بزمی ست قشنگ
درکنارِ آتشِ عشقِ منِ بی طاقت
درکنارِ آنچه دنیا ،
اسمش را گذاشته : بَزمَکِ نار و نِی
کَلَک هیچ بروز نمیدهد که منظور از نار،
اتشِ عشقِ من است ،
یا که انار ؟
ولی صد البَت منم بی شک ، نِی
درنهایت رگِ خوابش را بدست آوردم
نمیدانید چقدر خوشحالم
بعد از عمری ،
( چندسالِ آزگار)
فکرش را بکن
از کِی ،
تا کِی
ارزش اش را داشت
او برای اینهمه مستیِ من ،
بی شباهت نیست اصلاً با " مِی "
ارزش اش را داشت اینهمه سفر
فرسخ های بیشمار و دشوار
خاک خوردن ها و،
امید و،
طی
بهمن بیدقی 1400/11/12
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد