بی بهانه
وقتی آمدی تو،
بردی !
دلِ من را بی بهانه
همچو نافذ امرِ قَدّاری ، شَهانه
قدرتی محض ، که دل را
ممدوح کند به خود ترانه
همچون ناوَکی تیز، که از بهرِ عروج ام ،
ز رگ ام خونم را
به آسمانِ عشقت می جهانه
چقدر زیباست ، عشقت
آسمانِ عشقت ،
هفت جهانه
همچو افتادن ، درمسیرِ یک صعودی دلخوش
به عروجِ کوهِ دشوارت اِی دوست
با حضورِ ناخودآگاهِ دهانه
یک دهانه ،
دهان بازکرده و بلعیده وجودم
بهترین راه بوده ست برایم این صعود و، این دهانه
بهترین راه براین مرگِ مصفا
رَهی ، روح رَهانه
از دورویی های این دنیای مرموز و مارموز،
دگرخسته شده بودم اِی دوست
ازاینهمه مکرِ روبَهانه
از اینهمه بی عشقی و تنها ،
لحظه هایی محدود ، درعبادتت یار
از اینهمه کم بودن و شوقِ گَه گَهانه
از اینهمه خندیدنِ بی شاد ، همه اش، ز گریه بدتر
همچو دیوونه بازیِ دیوی ، چندشِ خنده اش ، آنهم قَهقَهانه
از اینهمه علمی که به او بگویم با شوق
انکارش کند ، کَل کَلانه
از اینهمه پارو زنیِ بی سرانجام
به میانِ موج هایی، بی سرانجام
دریایی ز شهوت
بیکرانه
از اینهمه شوقی که ببارد بر وجودم ،
لَه لَهانه
ولی انکارم کند دنیا
آنهم بی بهانه
آشکارا
یا به ظلمی ،
که شاید تا پس از مرگ ،
مخفی بمانَد ، برهمه کس
ظلمی که میانِ صد هوس ها ،نهانه
بهمن بیدقی 1400/11/8
بسیار زیبا و غمگین بود
موفق باشید