آسمان و ریسمان
تا وقتی خدا خواهد ،
با روزی یک شعر
شما را میهمان میکنم
اگر آمدید ، قدمهاتان به روی چشم
شما را با شربتی ازجنسِ شعر
میهمان میکنم
اینهمه آسمان و ریسمان میکنم ،
تا که اندیشه صفایی کند ازیک جرعه
تا که روزگارمان ، کمی تازه شود
هوایمان ، بدجور پُر از غم شده است
تا که روزگارمان ، که پُرشده ازسختی و درد ،
کمی آرام بگیرد
با سورئال هم که شده ، به لطف یک مُشت ،
اغراق و مبالغه ، آگراندیسمان میکنم
تا دُورهم ، گاه لبخندی بزنیم
گاه اشکی بریزیم
به آسوده شدن هایی ز گریه ،
به شاد شدن ز خنده ،
شما عزیزان را ، میهمان میکنم
گاه چینه ای را در دُور باغ ، می چینم
گاه قصر اَمَلی را ، همچون یک بنا ،
چیدمان میکنم
گاه ، به بالای آن برج ،
این دوچشمِ ریزبین را یکریز،
دیدبان میکنم
کاش می دانستم ، منی که جز رضای حق ،
خواهشی ندارم
آیا با این چرخش و سماعِ خودکار
ربِ بزرگوارم را
خدای خوبم را
شادمان میکنم ؟
بهمن بیدقی 1400/5/29
همیشه مهمان سروده های بسیار زیبا و دلنشین حضرتعالی هستیم
سعادتی است