عقایدِ یک دلقک
دلقِ کوچکی پوشیده ام و،
با رفتارهای مسخره ام ،
شده ام یک دلقک
با این پای دراز و،
سوء استفاده ازلحظه های بِزَنگاه ام
بی شباهت نیستم دیگر، با لک لک
درمیانِ اینهمه شیرینیِ جوک وارِ اعمالم
ردّی ست ز بیانِ تلخی ها
بی مُسَما نیست که بنامندم : تلخک
دنیا میچرخاند ، دنیایم را
انگار که چرخ و فلک ام
انگار مفتولی سرکج ،
به دستِ کودکی افتاده و،
اوهم مرا ،
میانِ آن کجی گرفتار کرده و به جلو میرانَد
بی شباهت نیست رفتارِ دنیای ام با چرخک
سرگیجه گرفته ام ،
ازبس که چرخیده ام به دورِخودم ،
در کوچه هایی بی بن بست
با اینکه شادی می نشانم به دلِ دیگران ،
نه لقبِ سِرّ دارم و نه دوک و نه شوالیه
گاه کوته فکران ،
هنوزهم صدایم میزنند : مردک
گاه فکر میکنم که در دنیای مسخره تان ،
یک هویج ام
یک هویج ایرانی ،
که می نامندش : زردک
گاه فکر میکنم برای تنوع هم که شده
باید فرقی با دیگران داشته باشم
درحد وسع خودم ، حتی یه کوچولو
برای تمایزم ز دیگر آدمیان ،
داشته باشم ، اِی بگی نگی ، فرقک
فرقی که نمایانگرِ شخصیتِ انسان دوستِ منست
منی که خودم را مضحکه ی خاص و عام کرده ام ،
تا غصه ، کمی هم که شده بخندد
آخر باید این آدمیان ، ساعتی هم که شده ،
افکارشان جدا شود از اسکناس و طلا و جواهر و،
این گونه آت آشغال ها
رها شود از قُلک
قلقلک شاید چاره ی لحظه ای خنده ،
درمیانِ اینهمه گریه ها باشد
ولی دراین دنیا همه چیز نسبی ست
شاید دختری با پوستِ صورتِ صاف و زیبا
آنقدرها هم دلربا و دلچسب نباشد
ولی برعکس ،
دلچسب باشد دخترِ خندانی ،
که پُرشده صورتش از کک مک
این عقاید ،
شاید مسخره باشد برای شماها ،
که آدمهایی جدی اید
اما عقیده ی هرکس ،
برایش محترم است
اینها هم عقایدی ست ،
ازعقایدِ یک دلقک
بهمن بیدقی 1400/10/24