سلبریتی
یک درختِ پُر شاخ و برگ و تنومند ، ولی تنها
روی تپه ای ، قرنها
بی نشستن ، ایستاده بود و،
آنقدر بزرگ بود ،
که مینمود ، چو عفریتی*
لباسِ تن او تداعیِ مخمل بود
یک پوششی ازمخملِ کبریتی
یکعالم توریست آنجا
بهرعکس گرفتن با او، دائم در سبقت
انگار که اوست بی شک
موجودی ، سلبریتی
یک سلبریتیِ خاموش
نه یک جنجال برانگیزِ چموش
نه یک بادکنکِ توخالی
نه اینکه ، هر درِپیتی
عکس ها جان گرفت درونِ رایانه
چه درونِ رایانه ی 32 بیت و،
چه در رایانه ی ، 16 بیتی
آن درخت ، جِداً تک بود
بی نظیر، دراین گیتی
یک موجودِ رؤیایی
انگار، او فضایی بود
همچون فیلمِ اسپیلبرگ
آری ، همان تکرارنشدنی : ئی تی
یک شبی صدای زشتِ تبر،
پیچید به حوالیِ آن تپه
ضربه های نامرد ، دستِ کم نداشت ،
ز سوزانیدنِ آن غولِ مهربان ، بدستِ کبریتی
شیره ی جان اش ،
جاری شد از بدن اش
اشک بود یا خون ،
من نمیدانم
شبیه بود ، به شیره ی جاریِ کائوچو
فقط میدانم شیره ای که می چکید ز تن اش ،
برای آن تنِ پیر،
بسانِ شُرشُرِ چکه های خون بود
جزای کشتنِ درخت ،
مگر جز ریختنِ خون بود ؟
مردمِ قریه با بیل و کلنگ ،
افتادند به جانِ آن اهریمن
چند لحظه ی بعد ،
آن تپه ، پُر از جاریِ شُرشُرِ خون بود
همه دیدند که همچون تبر،
اوهم بی هیچ شبهه و شک ،
یک دشمنِ طبیعت بود
یک جاده سازِ بی رحم
که برای اینکه شناخته نشود ،
برای کشتنِ درخت ، مثلِ جانیانِ دیگر،
بهترین وقت برای او، شب بود
نقاب اش را که کنار زدند ،
صورتش چقدر زشت ،
قلب او چقدر سیاه ، همچون شب بود
همه حالشان از او به هم میخورد
زمان ، زمانِ قاصرِالدین شاه بود
با تعجب ، همه به هم گفتند :
این کارمندِ اداره ی طُرُق و شَوارع است
اما چرا چهره اش ،
اینقدر، پُر از چروک و، بی قواره است ؟
همچون دلِ پُر چروک و چرک اش
خدانیامرز، چه موجودیست !
عجب عفریتی** !
*عفریت اول = غول
**عفریت دوم = عجوزه
بهمن بیدقی 1400/10/6
حکیمانه و زیبا بود
دستمریزاد