سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پسرک افسانه ایی

        شعری از

        سجاد محمد شریفی

        از دفتر داستان کوتاه نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱ دی ۱۴۰۰ ۰۲:۴۳ شماره ثبت ۱۰۵۸۸۱
          بازدید : ۱۸۶   |    نظرات : ۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سجاد محمد شریفی

         
        آمد به دیدار دخترک 
        پسرکی ساده و بی رنگ
        از خود واقعی هم واقعی تر بود
        قبل از آنکه گوید حرفی دخترک
        پسرک ریخت درون سیه و سفیدش را به پای دخترک
        دخترک مات و مبهوت گشته نگاهش را
        تاکنون به خود ندیده بود چنین آدمی را
        گمان کرد می گوید دروغ گزاف
        زد خنده ایی و کرد مزاح
        پسرک‌گشت اندوهگین و بگفت 
        قسم‌به خورشید که شفاف بودنش چو نوری ساطع 
        می کند چشمان را کور
        درون ام چو نور کور کرده دو عین زیبایت را
        حق دهم اینگونه مکنی باور مرا
        چه خواهی از من بی هیچ و دار گو تا بگویم تصمیم خود در  این قرار...
        دخترک گفت:باشد این لیست هدف ها و خواسته های من ای پسرک
        پسرک‌ دید و ناگه به صدا و آمد و گفت:بگذر از نصف آن تا   کنم پادشاهی در زندگی برایت ای عزیز
        اما کرد پافشاری آن دخترک که الا و بلا باشد                       این خواسته هایم در زندگی این‌ ریز ریز
        پسرک گفت:این راه مباشد آخرش دل نشین 
        می روم و می گذارمت به امان یک همنشین 
        دخترک عصبانی بگشت و بگفت:به درک اسفل السافلین،
        رو و تنهایم گذار،لایق تو باشد همان دخترکان یک لاقبا
        رفت و پسرک در زندگی افسانه شد
        دخترک هرچه بگشت مانند او نمونه ایی پیدا نشد
        آمد برگردد تا کند صدایش که ای پسرک
        یادش آمد که او چندی است که برفته است
        دخترک ماند و یک حسرت زندگی با افسانه ایی
        آغوش زندگی با یک فرد افسانه ایی
         
        بیامددر آخر چنین شعری در خاطرش که گفت:
        او چو آب زلال بود و تو چو قیر
        او سراسر عشق  بود و تو چو ریغ
        او بگذشت از خود و تو مگذشتی از شروط
        او شد در ذهنت افسانه و دیدار او شد حسرت
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۳ دی ۱۴۰۰ ۱۱:۰۳
        خندانک درود بزرگوار خندانک
        سجاد محمد شریفی
        سجاد محمد شریفی
        شنبه ۴ دی ۱۴۰۰ ۱۰:۰۲
        ممنون آقای استکی عزیزم
        ان شاءالله هرجا هستید همیشه خوش اتون باشه🌹🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        جمعه ۳ دی ۱۴۰۰ ۱۰:۴۴
        یازده قرن گرفتار خدا رحم کند
        نسل در نسل چو کفتار خدا رحم کند

        مردی از نور که در ظلمت دل ها مانده
        بین این قوم ستمکار خدا رحم کند

        #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
        #اللهم_لعن_جبت_والطاغوت
        #ایمان_اسماعیلی_راجی
        سجاد محمد شریفی
        سجاد محمد شریفی
        شنبه ۴ دی ۱۴۰۰ ۱۰:۰۴
        به به 🌹🌹
        احسنت به آقای اسماعیلی عزیز
        عالی بود شعر کوتاه اتون👏👏👏
        ان شاءالله به زودی شاهد ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه باشيم 🌺🌺
        ارسال پاسخ
        حنانه الادا
        يکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰ ۲۰:۵۶
        بسیار زیبا بود جناب
        مانا باشید به عشق
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5