مجروح
به جبهه مجروحی داشت زجر می کشید
آسمان داشت او را ، بسوی مسیرهای پُر اجر می کشید
صبح سعادت داشت او را ،
بسوی چهار آیه ی پایانیِ سوره ی فجر می کشید
دنیا در نگاهش محو میشد
روحش داشت او را ، به جاهایی بی خرج می کشید
آسمانِ گران ، پُر از نعمت های رایگان بود
برعکسِ دنیای ارزان ، با اجناسِ گران
خاطراتِ آسمان داشت او را ، در صفحات اش ،
به تیتراژی با تیراژِ بالا ،
جهت عبرت گرفتنِ مردم به تیراژه ی دنیا ،
به درج می کشید
او راست قامتی بود که کافر،
هنوز داشت قامتش را ، در نقاشیهایش کج می کشید
درست است که تیر، قامتش را کج کرده بود ،
همچو برج پیزا
اما روحِ او استوار بود برای تا همیشه ی تاریخ
همچو برج میلاد
او که نمیافتاد
او بود که با آنهمه جراحت اش ،
در نقاشی اش از دشمن ،
صورتِ وحشتزده شان از اینهمه ایمان را ،
پریده رنگ ، همچو گچ می کشید
آنها را بصورتِ سرگشتگانی ،
به حالِ نادانی و لج می کشید
لجنی شده بود تابلوی او از حضورِ آنان
درمیانه ی آن تابلو، خودش را ،
به شوکت و مجد می کشید
درمیانه ی آنهمه غمگینیِ آنان از اعمالِ زشتشان ،
خودش را پُر از لبخند ، فاتحِ پیروزی ،
با روحی که اینک دیگر آزاد شده بود
به وجد می کشید
بهمن بیدقی 1400/9/20
بسیار زیبا و حماسی بود
در وصف شهدای مدافع این مرز و بوم
موفق باشید