عطر زیارت
پنجشنبه شبی بود که رفتم به زیارت
عطرخوشی پیچیده شده بود درآنجا
گفتم به خدا : میشناسم این عطرِ
آشناست برایم
آری خودش است ، همان عطرِ دیارت
من مریض بودم
در رؤیا بودم
که روحی ماورایی ، آمد به عیادت
از روح چه گویم که زبانم ،
کم آورده عبارت
گر که دیدگانِ تو، هم او را می دید ،
از کلِ ادامه ی حیاتش ، می نمود برائت
زان لحظه ی زیبا هیچ کلامی ،
بجز گفته ها و الحانِ خدا ، برایت ،
بی شک کاستی داشت
زان پس ، همان کلامِ زیبای خدا را ،
مینمودی یکریز، قرائت
آن روح به من گفت : تن و جسمِ بیمارت ،
ناشی شده است ، ز روحی ناشی
از این روحِ بیمارت
یک شِمه ز ایمان ، آوردم برایت
آنرا با میل اگر ببلعی اش
بی شک آن افاقه میکند برایت
جرعه ای شرابِ عشق است درونش
مستی اش رو به تزاید
نزدیک بیار، تا که پُرکنم ز آن پیاله ت
تا که پُر شوی ، ازعقلی تمیز، اِی جاهلِ دوران
بیرون خزی از، اینهمه جهالت
تا که غیرتی بیابی و، تا نمایی ،
از حُرمتِ امنِ حرم ات ،
یکریز صیانت
آری به سیادت
اینگونه بیابی تو سعادت
تا که کم نگردی ،
در ازای این ثانیه ها
رَوی هرلحظه بسوی ، زیادت
مملو شوی از حسِ کرامت
و خداوندِ گرام ات ،
نماید ،
تورا یک اسوه ی پُر شورِ مرام ات
اگر راضی شدن خدا برایت شود اول ،
سعادت را برایت ،
کنم بی شک ضمانت
یکباره ز رؤیا ، باز آرام ، به دنیا خزیدم
گلدسته و گنبد ، درمقابل ام بود
آری شبی خوش بود
پنجشنبه شبی و،
منِ مفلوک و،
زیارت
بهمن بیدقی 1400/9/20
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد
بیاد همه در گذشتگان از این جمع
فاتحه وصلوات